گذشته از منو گریه و التماس

نمی دونم از کجا بگم... دایی عزیزم فوت شدن و من احساسی لبریز از گریه و پشیمونی دارم. سرگردونم، یه نوع احساسی که نه! اون هنوز هم زنده است. بی نهایت غمگینم، بی نهایت گمگشته 😭 کاش خدا کاری کنه

. .

برای تو بمیرم و زنده بشم

به پای تو گریه بشم خنده بشم

اصلا دیگه فایده نداره خواهشم

. .

تنهایی منو دنیای بعد تو

فکر همیشگیت اشک های بی هوام

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بال پرواز نیارم

🎵🎵🎵

بال پرواز ندارم نای آواز ندارم

شوق دلدار ندارم

غزلم نیمه تمومه

وقت موندن ندارم

باغ دلم امسال چه

پیز (پاییز) عجیبی داره

رود رودم

شاخه پی ریشه خش

چه حس عجیبی داره

ای وای وای

ای وای وای      ای وای وای

. . . .

خدا سجاد رزمجو را رحمت کنه؛ آهنگی خونده که در ترانه لری ماندگاره. خدایا ما به فضل تو دلداده‌ایم؛ به دل ما نگاهی کن.

«آنان که جز خدا می‌خوانید مالک پوسته هسته خرما هم نیستند.» سوره فاطر آیه ۱۳. خدا میگه برخی را جزو خدا حساب می کنید که مالک قطمیر (پوسته نازک دور هسته خرما) هم نیستند. مراقب باشید که رو به کدوم قبله می کنید... 

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد

هرکه بی روزیست روزش دیر شد

۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

اولین بارون پاییز

به یمن و میمنت ماه آبان آسمون هم حرکتی زد و بارون رحمتش نزول شد. خیلی خوبه که بارون می‌زنه، هوا سرده و تنها چیزی که نیست کمی خنده و خوشحالیه...

گرچه از اون آخرین بارونی که آخر خرداد اومد دمار از روزگارم دراومد... ولی خب سرما و بارون و کاپشن و بادگیر را بیشتر می‌پسندم + میوه‌ های زمستون

. . . .

مدرسه خوب می‌گذره، یعنی کلاس چهارم بسیاری از چالش‌های کلاس اول را نداره ولی برخی ایرادات خاص خودش را هم داره. مثلا زنگ ورزش دائما درگیرن ولی اولی ها مطیع‌تر بودن. در مقابل مسولیت ها را درک می کنن و اصطلاحا گلیم‌شون دست خودشونه که از آب بکشن...

در ضمن کلاس چهارم جون میده برای نمایش اجرا کردن. چون مطالب فارسیش سنگین نیست، اما در مقابل ریاضی چهارم مطالب فراوانی را باز می کنه، علوم چهارم هم به علوم هزار آزمایش معروفه :) ما دو فصل اومدیم جلو ۵ آزمایش کردیم دوتا هم فردا داریم و در آینده ...

. . . .

در دنیای رنگارنگ کتاب‌ها کتاب پاسخ‌های امام رضا (ع) به پرسش‌های قرآنی را می‌خونم. کتاب جالبیه به نظرم و ارزش خوندن را نویسنده به کتاب تزریق کرده، مخصوصا با اضافه کردن بخش‌هایی مثل برای تو می‌نویسم که مطلب را وزین می‌کنه.

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

شهریور کلاغ پر

آ - وقتی که پاییز می‌خواد شروع بشه من تو فکر مهاجرت کلاغام. یعنی اینطور که یه بعداز ظهر پاییزی رو پشت بوم مشق! می‌نوشتیم اونجا دسته ای پرنده سیاه (به زعم دوستان کلاغ) اوج می‌گرفتن و مهاجرت می‌کردن.

حالا این پرنده سیاه شده فکر و ذکر اول پاییز یه عمر ما. دیروز هم یه دونه دیدم که زیر درخت گردو به صفا بود.

آهای کلاغ قارقاری

تو رو چه به باغ درباری؟

سکه نداری دون می‌خوای

عاشق مهربون می‌خوای؟ 

خوش بود دلم دوستم داری!

...

ب - امسال تصمیم گرفتم پایه‌ام عوض کنم و چهارم برداشتم! فعلا آماده یه تجربه جدیدم. یه کار جدید - یه سال جدید. یعنی باید عوض می‌کردم! مرداب گونه میشه که همیشه یه پایه یه جا باشیم 

ج - بیائید از تازگی همیشگی آهنگامون بگیم! و اینکه چی شد که اون همیشه تازه است و کی اونو گوش دادیم!

من خودم آهنک حَیک از مهدی یراحی همیشه برام تازه است. قصه اینه که عید ۹۷ این آهنگ بیرون اومد و بازار دابسمش هم اون موقع گرم بود. ما هم عید بندر بوشهر بودیم شاید چندساعت فقط این آهنگ کنار غروب دریا پلی می‌شد و مردم هم چقد باش اُخت می‌شدن و شاد بودن. بوی دریا میده این آهنگ یه بوی تازه... 

۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

لبه ی دنیا ...

لبه دنیا رو تو انیمیشن Soul دیدم. اونجا برای اینکه جو گادنر بتونه برگرده بهش می گفتن باید صبر کنی لبه دنیا دیده بشه بتونیم برت گردونیم.

اما شادمهر میخونه؛ تو به هر راهی بری من ادامه میدمت. دوباره در Soul می‌بینیم روی لبه دنیا باز سرنوشتش عوض میشه و اونی که قراره باش ادامه بده ول می کنه می ترسه فرار می کنه.

از یه طرف دیگه جاهای واقعی هم پیدا میشه که این شعر نمود پیدا می کنه... مثلا بعضیا برای اینکه ازت دور بشن جواب تو نمی دن و تو هم ادامه شون میدی..‌.

از انیمیشن Soul خوشم نیومد زیاد. 

 محسن چاوشی هم یه شعر داره لطفا به بند اول سبابه ات بگو ؛

در میزنی که وارد تنهایی ام شوی

اما بعید نیستی زمانی که می روی

در از خودش جَلای وطن گفته مثل من

در جستُجوی در زدنت در به در شود...

اینم حکایت همون شماره ۲۲ که یه عمر گیر اونور افتاده. بعد حالی به حالی میشه و دلش گیر اینور میفته.

اینم از پست ما درباره انیمیشن سول. ایراداش شخصیت گادنر بد بود. اون مصمم بودن یه سیاه نداشت... 

فکر کنم کم از آش قلمکار نداره ... از بس قاطیه. نخواستم اسپویل شه.

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

گل سرخ مجازی

برایم بنویس، 

زیرا همه‌ی گل‌های سرخی که

به من هدیه کردی

در گلدان بلورین خود پژمرده‌اند

و تنها گل‌های سرخ اشعارت که

برایم سرودی

هنوز سر زنده‌اند

از همه‌ی گل‌های جهان

و همه‌ی زمان‌ها

تنها بوی عطر، در اشعار باقی می‌ماند

.  .  .

غاده السّمان - کتاب معشوق مجازی

.  .  .

این روزهایی که گذشت تصمیم داشتم نام وبلاگ را عوض کنم و بذارم یک چیز دیگه. اما تصمیم گرفتم عوض نکنم چون اگه بار اول می‌شد بار دوم و سومی هم بود. و اما خشت اینجا از روح سوکوروی بی‌رنگی هست که در آخرین روزهای ۱۴۰۱ می‌خواندم...

۵ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

بِتابستان تو مَستان می زِ مَستان

نمی دونم الان یازدهم هست یا دوازدهم البته فرقی هم نداره خیلی امروز هم مثل هر روز دیگه. بگذریم.

تیتر این پست درباره معلم ادبیات کلاس اول راهنماییمه. اتفاقی چند روز پیش کوتاه دیدمش خب اون نمی شناخت طبیعتا و بعد حال و احوال و پرس و جوی ما ظاهرا هنوز ادبیات درس میده و حتی ابتدایی و معاونت و اینا هم رفته و برگشته‌. شکسته بود اما طفلی بازیگوش و سرشار از زندگی دنبالش بود.

خلاصه این معلم ادبیات ما شعری داشت که وقتی می خواست ما ناپخته های نوجوون را بازی بده پای تخته می نوشت؛ درس هم این بود سعی کنید بخوانید و اعراب بگذارید.

بِتابستان تو مَستان می زِ مَستان

بُتا بِستان زمِستان می زِ مَستان

ظاهرا درستش اینجوری هست من دقیق یادم نیست ولی بیت دوم یادمه اتفاقی. کلا کاش همین بود تابستونا از مست ها می نمی گرفتیم و زمستونا تلافی می کردیم.

. . .

تابستون چطوره؟ افتضاح نشستیم کاسه چه کنم چه کنم دست مون گرفتیم. عوض اینکه دوتا کارگاه روانشناسی و درس و مدرسه ثبت نام کنیم، پول نداریم حتی یه پیرن مشکی بخریم زودی قبل محرم... آقا پول هستا ولی خب کرایه ها واویلا یه آزمایش و سی‌تی و کرایه رفت و برگشت شده سه و سیصد. 

حالا دیگه فدای سر پیرن و کارگاه و یادگیری 🤣

. . .

کتاب که نخوندم ولی حالا کتاب راز گل سرخ که زندگی‌نامه شهید صیاد شیرازی هست رو به ناف این یه ماه می‌بندم. فیلم هم فقط لوپن دیدم با دوبله شبکه تماشا عالی بود.

والیبال هم نگاه کردم چه بازی بود لهستان - فرانسه نیمه نهایی توپ. قشنگ نفس گیر و جذاب و صد پله از این فوتبال آبکی یورو بهتر بود. 

دیگه چیزی به ذهنم نمی‌رسه بگم. فعلا... راستی به هیشکی امید نبند یه موقع دیدی گند زد به کل برنامه ۲ روزت‌.

یه چیز دیگه هم بگم. امشب اتفاقی لیسانسه ها را از تلوزیون دیدم. باید بگم افتضاح ترین حس دنیا اینه جایی گیر بیوفتی و کرایه نداشته باشی بدی.

من دو بار گیر افتادم (هنوزم دلم می خواد زمین دهن باز می کرد منو می بلعید) پول نداری بعد نمی دونی جلو راننده به اون کناریت بگی پول بده کرایه یارو بدم. نمی دونی میده یا نه.

عجب کثافتی. حبیب جان و دکتر مهاجر درکتون می کنم واقعا. من بازیگر بودم این صحنه کثیف اجرا نمی کردم اصلا. اینجا هم بنده خدا دکتر مهاجر ماشینش خوابوندن پارکینگ و کیف پولش جا مونده. به مسعود میگه یه پول بده تاکسی بگیرم برم. مسعودم که آس و پاس. از شانس بدش حبیب هم پول نداره...

۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

چشمان زیبا دنیا را زیباتر می‌بیند!

بیاید از اول بگم. چند روز قبل در ویرگول پستی دیدم با نقل مضمون "مرگ برای پسامدرن و زندگی در دنیای مدرن" حالا مثالی که زده بود هم بن‌لادن بود و این که طرف عقب‌افتاده و چه احمقی بوده که به اسم جهاد و خون در راه عقیده خودش به کشتن داده... و در دنیای جدید مردم به آب و آتش میزنن ساعتی بیش عمر کنند...

[پست را فکر کنم در ویرگول راحت پیدا کنید] حالا من موافق بن لادن نیستم و نبودم و چون ممکن بود در طی زمان نظرم نسبت به زندگی/مرگ عوض بشه چیزی نگفتم اونجا.

در باب شهادت [حیفم اومد بچسبونم به بن‌لادن] خواستم ببینم چه کتابی روایت دست اول از دفاع مقدس داره‌. آدمی که خودش خواسته که در خط باشد، شهید شود باکی نیست و آن جا چه چیزی در انتظارش بوده...

به کتاب نه خاکی نه آبی رسیدم. در یک روز خوندمش و پیشنهاد می‌کنم بخونید. خاطرات دستنوشت شهید سعید مرادی. و خب تفکراتم همون بود که می‌خواستم بنویسم ولی ننوشتم...

- - - 

در همین کتاب سوال می‌کنه که آیا چشمان زیبا دنیا را زیباتر می‌بیند؟ القصه یه روزی یه دانش آموز ما دوان دوان و گریان اومد دفتر که فلانی (دانش آموز کلاس دوم بود) برف شادی به صورت و چشمم زده و الانه که کور بشم.

منم بردم چشمش شستم و چند دقیقه ای کنارم نگه داشتم که خارشی سوزشی چیزی پیش نیاد. بعد نگاه کردم به چشمانش. چه چشمان زلال و پاک و خوش رنگی... تا الان از نزدیک متوجهش نبودم که با شیطنت بچه ها دیدم.

البته رو منبر هم رفتم و به یمن پرده هوشمند و عکس با بچه ها روی قوطی برف شادی را خواندیم که نوشته بود به مواد غذایی و چشم اسپری نشود...

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

داستان این تصویر را بنویسید

تصمیم داشتم دیروز که به خانه‌ی پدرم می‌روم لپ‌تاپم را هم با خودم ببرم و آنجا ضمن دید و بازدید و سرکشی از پدر و مادر عزیزم، برای کلاس فردای بچه‌ها هم امتحانی آماده کنم. 

تا اینجا خوب پیش رفت. هم پدر و مادر را دیدم و هم کاربرگه‌ی فردای کلاس را آماده کردم. 

به خانه خودم که برگشتم، رسیدن همانا و آماده کردن فنجانی (!) قهوه همانا و برگشتن هوش و حواسم نیز همانا.

دست به فنجان نزده مسیر آمده را برگشتم تا از خانه پدرم لپ تاپم را بردارم. نه اینکه خود لپ تاپ برایم مهم باشد؟ اصلا، بلکه امتحان فردا در هوا بود. خلاصه رسیدم و لپ تاپ را برداشتم و برگشتم.

اینجا بود که در پیشخوان (!) آشپزخانه با صحنه‌ای روبه رو شدم. گفتم با شما هم در میان بگذارم؛ فنجان قهوه به پهلو افتاده بود و محتویاتش روی میز ریخته بود. عجب کثافت کاری بود که یا کار خودم بوده (که دست نزدم) یا کار گربه‌های کوچه (که در باز نبود) یا هم کار ...

 

- - -

 

  1. می‌خواستم ۱۰۰ کلمه بشه اما ۱۷۰ کلمه شد.
  2. از انتخاب درست کلمه‌های فنجان برای قهوه و پیشخوان برای آشپزخانه مطمئن نیستم.
  3. اگر خواستید شرکت کنید، یک سر هم به گروه وبلاگ‌نویس‌ها در تلگرام به آیدی https://t.me/weblognevisha بزنید و لینک نوشته خود را آنجا با ما اشتراک بگذارید‌.
۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

فروردین تمام گشت

این اولین پست من در سال جدیده. امسال شاید نزدیک ۲۰ هزار کلمه یا بیشتر نوشتم، اما سهم نوشتنم در بیان همین چند پاراگراف هست. 

فروردین و کلا سال جدید را روی حوزه برندینگ بازاریابی و محتوا دنبال کردم. سعی کردم یکم تخصصی مطالعه کنم و یه جورایی باید یه سری مهارت جدید کشف کنم.

امروز در گوگل عبارت ۱۰ مهارت مهم را جستجو کردم - بدون استثنا کلمه بعد از مهم پول یا ثروت بود - نمی دونم با یه سرچ گوگل بشه مهارتی پولساز پیدا کرد یا نه. اما فکر کنم برای نویسندگان پست ها پولساز باشه.

از کتاب های سال جدید فقط کتاب - محتوا برای فریلنسرها از مریدو کولار رلف - را نام می‌برم و پیشنهاد می‌کنم مطالعه کنید. 

سریالی هم که امسال دیدم - به جز مجموعه شرلوک هولمز -  یه سریال کره ای هست به اسم مرد ملکه این هیون (تا کنون ۱۰ قسمت) - که یه جورایی سفر به زمان کنونی یه افسر چوسونی هست. تا اینجا دوستش داشتم و برای معرفی بیشتر به * این پست * آسیه ارجاع میدم (بیشه زاری غرق شکوفه)

آخر اینکه شروع اردیبهشت از شنبه هست. امیدوارم آغاز خوبی باشه و یهو غافل گیر نشیم. 

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
یک فارغ التحصیل تربیت معلم که از شانس عجیبم، سال اول کلاس اول درس میدم. اسم وبلاگ هم اقتباسی از اسم کتاب سوکورو تازاکی بی رنگ نوشته هاروکی موراکامی است. 📚 📚
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان