;

مدرسه سوکورو

گاه نوشت های آموختگارِ کلاس اول

شهریور کلاغ پر

آ - وقتی که پاییز می‌خواد شروع بشه من تو فکر مهاجرت کلاغام. یعنی اینطور که یه بعداز ظهر پاییزی رو پشت بوم مشق! می‌نوشتیم اونجا دسته ای پرنده سیاه (به زعم دوستان کلاغ) اوج می‌گرفتن و مهاجرت می‌کردن.

حالا این پرنده سیاه شده فکر و ذکر اول پاییز یه عمر ما. دیروز هم یه دونه دیدم که زیر درخت گردو به صفا بود.

آهای کلاغ قارقاری

تو رو چه به باغ درباری؟

سکه نداری دون می‌خوای

عاشق مهربون می‌خوای؟ 

خوش بود دلم دوستم داری!

...

ب - امسال تصمیم گرفتم پایه‌ام عوض کنم و چهارم برداشتم! فعلا آماده یه تجربه جدیدم. یه کار جدید - یه سال جدید. یعنی باید عوض می‌کردم! مرداب گونه میشه که همیشه یه پایه یه جا باشیم 

ج - بیائید از تازگی همیشگی آهنگامون بگیم! و اینکه چی شد که اون همیشه تازه است و کی اونو گوش دادیم!

من خودم آهنک حَیک از مهدی یراحی همیشه برام تازه است. قصه اینه که عید ۹۷ این آهنگ بیرون اومد و بازار دابسمش هم اون موقع گرم بود. ما هم عید بندر بوشهر بودیم شاید چندساعت فقط این آهنگ کنار غروب دریا پلی می‌شد و مردم هم چقد باش اُخت می‌شدن و شاد بودن. بوی دریا میده این آهنگ یه بوی تازه... 

۱۴۰۳/۰۶/۳۱ در ساعت ۱۷ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
آقا معلّـم

لبه ی دنیا ...

لبه دنیا رو تو انیمیشن Soul دیدم. اونجا برای اینکه جو گادنر بتونه برگرده بهش می گفتن باید صبر کنی لبه دنیا دیده بشه بتونیم برت گردونیم.

اما شادمهر میخونه؛ تو به هر راهی بری من ادامه میدمت. دوباره در Soul می‌بینیم روی لبه دنیا باز سرنوشتش عوض میشه و اونی که قراره باش ادامه بده ول می کنه می ترسه فرار می کنه.

از یه طرف دیگه جاهای واقعی هم پیدا میشه که این شعر نمود پیدا می کنه... مثلا بعضیا برای اینکه ازت دور بشن جواب تو نمی دن و تو هم ادامه شون میدی..‌.

از انیمیشن Soul خوشم نیومد زیاد. 

 محسن چاوشی هم یه شعر داره لطفا به بند اول سبابه ات بگو ؛

در میزنی که وارد تنهایی ام شوی

اما بعید نیستی زمانی که می روی

در از خودش جَلای وطن گفته مثل من

در جستُجوی در زدنت در به در شود...

اینم حکایت همون شماره ۲۲ که یه عمر گیر اونور افتاده. بعد حالی به حالی میشه و دلش گیر اینور میفته.

اینم از پست ما درباره انیمیشن سول. ایراداش شخصیت گادنر بد بود. اون مصمم بودن یه سیاه نداشت... 

فکر کنم کم از آش قلمکار نداره ... از بس قاطیه. نخواستم اسپویل شه.

۱۴۰۳/۰۵/۱۴ در ساعت ۲۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
آقا معلّـم

گل سرخ مجازی

برایم بنویس، 

زیرا همه‌ی گل‌های سرخی که

به من هدیه کردی

در گلدان بلورین خود پژمرده‌اند

و تنها گل‌های سرخ اشعارت که

برایم سرودی

هنوز سر زنده‌اند

از همه‌ی گل‌های جهان

و همه‌ی زمان‌ها

تنها بوی عطر، در اشعار باقی می‌ماند

.  .  .

غاده السّمان - کتاب معشوق مجازی

.  .  .

این روزهایی که گذشت تصمیم داشتم نام وبلاگ را عوض کنم و بذارم یک چیز دیگه. اما تصمیم گرفتم عوض نکنم چون اگه بار اول می‌شد بار دوم و سومی هم بود. و اما خشت اینجا از روح سوکوروی بی‌رنگی هست که در آخرین روزهای ۱۴۰۱ می‌خواندم...

۱۴۰۳/۰۴/۲۴ در ساعت ۱۸ ۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
آقا معلّـم

بِتابستان تو مَستان می زِ مَستان

نمی دونم الان یازدهم هست یا دوازدهم البته فرقی هم نداره خیلی امروز هم مثل هر روز دیگه. بگذریم.

تیتر این پست درباره معلم ادبیات کلاس اول راهنماییمه. اتفاقی چند روز پیش کوتاه دیدمش خب اون نمی شناخت طبیعتا و بعد حال و احوال و پرس و جوی ما ظاهرا هنوز ادبیات درس میده و حتی ابتدایی و معاونت و اینا هم رفته و برگشته‌. شکسته بود اما طفلی بازیگوش و سرشار از زندگی دنبالش بود.

خلاصه این معلم ادبیات ما شعری داشت که وقتی می خواست ما ناپخته های نوجوون را بازی بده پای تخته می نوشت؛ درس هم این بود سعی کنید بخوانید و اعراب بگذارید.

بِتابستان تو مَستان می زِ مَستان

بُتا بِستان زمِستان می زِ مَستان

ظاهرا درستش اینجوری هست من دقیق یادم نیست ولی بیت دوم یادمه اتفاقی. کلا کاش همین بود تابستونا از مست ها می نمی گرفتیم و زمستونا تلافی می کردیم.

. . .

تابستون چطوره؟ افتضاح نشستیم کاسه چه کنم چه کنم دست مون گرفتیم. عوض اینکه دوتا کارگاه روانشناسی و درس و مدرسه ثبت نام کنیم، پول نداریم حتی یه پیرن مشکی بخریم زودی قبل محرم... آقا پول هستا ولی خب کرایه ها واویلا یه آزمایش و سی‌تی و کرایه رفت و برگشت شده سه و سیصد. 

حالا دیگه فدای سر پیرن و کارگاه و یادگیری 🤣

. . .

کتاب که نخوندم ولی حالا کتاب راز گل سرخ که زندگی‌نامه شهید صیاد شیرازی هست رو به ناف این یه ماه می‌بندم. فیلم هم فقط لوپن دیدم با دوبله شبکه تماشا عالی بود.

والیبال هم نگاه کردم چه بازی بود لهستان - فرانسه نیمه نهایی توپ. قشنگ نفس گیر و جذاب و صد پله از این فوتبال آبکی یورو بهتر بود. 

دیگه چیزی به ذهنم نمی‌رسه بگم. فعلا... راستی به هیشکی امید نبند یه موقع دیدی گند زد به کل برنامه ۲ روزت‌.

یه چیز دیگه هم بگم. امشب اتفاقی لیسانسه ها را از تلوزیون دیدم. باید بگم افتضاح ترین حس دنیا اینه جایی گیر بیوفتی و کرایه نداشته باشی بدی.

من دو بار گیر افتادم (هنوزم دلم می خواد زمین دهن باز می کرد منو می بلعید) پول نداری بعد نمی دونی جلو راننده به اون کناریت بگی پول بده کرایه یارو بدم. نمی دونی میده یا نه.

عجب کثافتی. حبیب جان و دکتر مهاجر درکتون می کنم واقعا. من بازیگر بودم این صحنه کثیف اجرا نمی کردم اصلا. اینجا هم بنده خدا دکتر مهاجر ماشینش خوابوندن پارکینگ و کیف پولش جا مونده. به مسعود میگه یه پول بده تاکسی بگیرم برم. مسعودم که آس و پاس. از شانس بدش حبیب هم پول نداره...

۱۴۰۳/۰۴/۱۲ در ساعت ۰۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
آقا معلّـم

چشمان زیبا دنیا را زیباتر می‌بیند!

بیاید از اول بگم. چند روز قبل در ویرگول پستی دیدم با نقل مضمون "مرگ برای پسامدرن و زندگی در دنیای مدرن" حالا مثالی که زده بود هم بن‌لادن بود و این که طرف عقب‌افتاده و چه احمقی بوده که به اسم جهاد و خون در راه عقیده خودش به کشتن داده... و در دنیای جدید مردم به آب و آتش میزنن ساعتی بیش عمر کنند...

[پست را فکر کنم در ویرگول راحت پیدا کنید] حالا من موافق بن لادن نیستم و نبودم و چون ممکن بود در طی زمان نظرم نسبت به زندگی/مرگ عوض بشه چیزی نگفتم اونجا.

در باب شهادت [حیفم اومد بچسبونم به بن‌لادن] خواستم ببینم چه کتابی روایت دست اول از دفاع مقدس داره‌. آدمی که خودش خواسته که در خط باشد، شهید شود باکی نیست و آن جا چه چیزی در انتظارش بوده...

به کتاب نه خاکی نه آبی رسیدم. در یک روز خوندمش و پیشنهاد می‌کنم بخونید. خاطرات دستنوشت شهید سعید مرادی. و خب تفکراتم همون بود که می‌خواستم بنویسم ولی ننوشتم...

- - - 

در همین کتاب سوال می‌کنه که آیا چشمان زیبا دنیا را زیباتر می‌بیند؟ القصه یه روزی یه دانش آموز ما دوان دوان و گریان اومد دفتر که فلانی (دانش آموز کلاس دوم بود) برف شادی به صورت و چشمم زده و الانه که کور بشم.

منم بردم چشمش شستم و چند دقیقه ای کنارم نگه داشتم که خارشی سوزشی چیزی پیش نیاد. بعد نگاه کردم به چشمانش. چه چشمان زلال و پاک و خوش رنگی... تا الان از نزدیک متوجهش نبودم که با شیطنت بچه ها دیدم.

البته رو منبر هم رفتم و به یمن پرده هوشمند و عکس با بچه ها روی قوطی برف شادی را خواندیم که نوشته بود به مواد غذایی و چشم اسپری نشود...

۱۴۰۳/۰۳/۰۷ در ساعت ۱۸ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
آقا معلّـم

داستان این تصویر را بنویسید

تصمیم داشتم دیروز که به خانه‌ی پدرم می‌روم لپ‌تاپم را هم با خودم ببرم و آنجا ضمن دید و بازدید و سرکشی از پدر و مادر عزیزم، برای کلاس فردای بچه‌ها هم امتحانی آماده کنم. 

تا اینجا خوب پیش رفت. هم پدر و مادر را دیدم و هم کاربرگه‌ی فردای کلاس را آماده کردم. 

به خانه خودم که برگشتم، رسیدن همانا و آماده کردن فنجانی (!) قهوه همانا و برگشتن هوش و حواسم نیز همانا.

دست به فنجان نزده مسیر آمده را برگشتم تا از خانه پدرم لپ تاپم را بردارم. نه اینکه خود لپ تاپ برایم مهم باشد؟ اصلا، بلکه امتحان فردا در هوا بود. خلاصه رسیدم و لپ تاپ را برداشتم و برگشتم.

اینجا بود که در پیشخوان (!) آشپزخانه با صحنه‌ای روبه رو شدم. گفتم با شما هم در میان بگذارم؛ فنجان قهوه به پهلو افتاده بود و محتویاتش روی میز ریخته بود. عجب کثافت کاری بود که یا کار خودم بوده (که دست نزدم) یا کار گربه‌های کوچه (که در باز نبود) یا هم کار ...

 

- - -

 

  1. می‌خواستم ۱۰۰ کلمه بشه اما ۱۷۰ کلمه شد.
  2. از انتخاب درست کلمه‌های فنجان برای قهوه و پیشخوان برای آشپزخانه مطمئن نیستم.
  3. اگر خواستید شرکت کنید، یک سر هم به گروه وبلاگ‌نویس‌ها در تلگرام به آیدی https://t.me/weblognevisha بزنید و لینک نوشته خود را آنجا با ما اشتراک بگذارید‌.
۱۴۰۳/۰۲/۱۷ در ساعت ۲۳ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
آقا معلّـم

فروردین تمام گشت

این اولین پست من در سال جدیده. امسال شاید نزدیک ۲۰ هزار کلمه یا بیشتر نوشتم، اما سهم نوشتنم در بیان همین چند پاراگراف هست. 

فروردین و کلا سال جدید را روی حوزه برندینگ بازاریابی و محتوا دنبال کردم. سعی کردم یکم تخصصی مطالعه کنم و یه جورایی باید یه سری مهارت جدید کشف کنم.

امروز در گوگل عبارت ۱۰ مهارت مهم را جستجو کردم - بدون استثنا کلمه بعد از مهم پول یا ثروت بود - نمی دونم با یه سرچ گوگل بشه مهارتی پولساز پیدا کرد یا نه. اما فکر کنم برای نویسندگان پست ها پولساز باشه.

از کتاب های سال جدید فقط کتاب - محتوا برای فریلنسرها از مریدو کولار رلف - را نام می‌برم و پیشنهاد می‌کنم مطالعه کنید. 

سریالی هم که امسال دیدم - به جز مجموعه شرلوک هولمز -  یه سریال کره ای هست به اسم مرد ملکه این هیون (تا کنون ۱۰ قسمت) - که یه جورایی سفر به زمان کنونی یه افسر چوسونی هست. تا اینجا دوستش داشتم و برای معرفی بیشتر به * این پست * آسیه ارجاع میدم (بیشه زاری غرق شکوفه)

آخر اینکه شروع اردیبهشت از شنبه هست. امیدوارم آغاز خوبی باشه و یهو غافل گیر نشیم. 

۱۴۰۳/۰۱/۳۰ در ساعت ۲۳ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
آقا معلّـم

عید ۱۴۰۳ هری پاتر ببینیم!

امروز اتفاقی متوجه شدم که شبکه فارس ساعت یک ظهر Harry Potter  پخش می‌کنه.

این طور که من دیدم کتاب اول یعنی هری‌ پاتر و سنگ جادو پخش می شد و فردا می ره سراغ کتاب دوم یعنی هری پاتر و تالار اسرار.

پس هر روز ساعت ۱۳ شبکه فارس (:

۱۴۰۲/۱۲/۲۸ در ساعت ۱۹ ۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
آقا معلّـم

روزهای پایانی سال و چالش شفا

۶ اسفند ۴۰۱ وبلاگ سوکورو را ساختم و اکنون در ۲۶ اسفند ۴۰۲ بعد از ۳۸۵ روز و انتشار ۲۳ پست میخوام کمی صحبت کنم.

اولین پست‌ها درباره مدرسه بودند بعد کتاب ها جا باز کردند و آخری ها هم که دیگه از هر دری سخنی. بیشتر از هرموقعی امسال کتاب خوندم و فیلم دیدم. در کارم طی این مدت بهتر شدم و علی رغم درگیری‌ها و مشکلات و کاستی‌ها همچنان مدرسه رو دوست دارم.

اما اسفند؛ دوستش دارم همیشه، حتی امسال هم که تا الان موفق شدم از بی حوصلگی خارج بشم و چند کتاب خوندم با یکی روابطم بهتر شد و وضعیت آب و هوا هم در اسفند عالیه و بارونی

قبلا هوش و نبوغ نویسنده ترک یعنی اورهان پاموک را ستایش کرده بودم و حالا نفر دوم لیست عالی‌ترین نویسندگانم هم آفریدگار "کتاب مقدس نئون" می‌شه گرچه زنده نیست. 

شاید باید کوتاه بنویسم :( اما دلخواهم نیست و اینکه نوشتن عکس میخواد و پیدا کردن عکس خوب حوصله و زمان توامان

 

ب: چالش امسال اینطوری بود

من قرار نبود بنویسم، اما حالا تا اینجا اومدم می‌نویسم. گرچه کامل شرکت نمی‌کنم :| لینک چالش شفا

یک خاطره شاد امسالم که بهش فکر می‌کنم لبخند می‌زنم:

حقیقتا امسال خاطره بهتر از روز معلم ندارم، اون روز بعد از امتحانات ترم بهمن ۹۸ که رفتیم و دیگه کم همدیگه رو دیدیم دوباره جمع بودیم و کلی خوش گذشت.

چندتا کتاب که امسال خوندم

اهل مانگا و مانهوا و این دست نیستم، اما کتاب خیلی - ۵ تای آخر: کتاب مقدس نئون، برادران سیسترز، فرزندان هراکلس، صدسال تنهایی و نامه ای از زندان بیرمنگام- و کتاب های دیگه ای که در بالای سایت در منوی Books 📚 لیست کردم.

چندتا فیلم و سریال قشنگ که دیدم

بهترین که دیدم مجموعه مستند به راکسام خوش آمدید بود - یه روز تعطیلات درباره اش می‌نویسم- دیگه رادیکال و هیولا را هم خوشم اومد. سریال کره‌ای عشق دروغین ما که آسیه معرفی کرد رو هم دیدم. کلی هم از شبکه تماشا و نمایش دیدم دیگه نمی‌گم.

چندتا انیمه و انیمیشن قشنگی که دیدم

انیمه سگ های ولگرد بانگو که معرفی ویولت بود. انیمه دیگه ای که تابستان داغ داغ دیدم  Ayaka: A Story of Bonds and Wounds یا آیاکا داستان زخم‌ها و مرهم‌ها بود که خیلی خوشم اومد - یه هفته صبر می‌کردم قسمت جدیدش بیاد. انیمیشن هم یه دونه دیدم Migration یا مهاجرت که اونم جالب بود.

از تصمیم‌های امسالم پشیمونم؟

یه‌جا اونم اینکه یکم به خاطرش دارم قسط میدم و اون پول به کارم نیومد و از دستم رفت 

چند جای باحالی که رفتم

تنها جای با حالی که امسال رفتم صعود به قله یکی از کوه‌های محل‌مون بود. چون حس خوبیه. باید بری بالای کوه و تپه ها و کتاب کوه‌نوردی با نیچه رو بخونی.

چیز جالبی که امسال خریدم

یه کمد خریدم بزرگ و خوش قیمت خیلی خوبه و اینکه یه پرینتر باحالم دارم.

حس و حال امسال و تشکر و سپاسگذاری

حس الانم خیلی خنثی تر از پارساله، چندتا چیز شده مثلا رابطه ام رو خراب کردم یعنی مقصر بودم یه جورایی "قدر آینه بدانیم چو هست - نه وقتی که افتاد و شکست" و خیلی دیر شده برای برخی کارام.

تشکر از همه از خودم، از شماها، از دوستام، از زندگی که اجازه داد یه سال دیگه قد بکشیم. خدایا تو را سپاس که می‌دونم حواست هست و هیشه سر وقت هستی

۱۴۰۲/۱۲/۲۶ در ساعت ۱۸ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
آقا معلّـم

سر دوراهی کدوم مسیرم که رفتن و رسیدن آرزومه؟

به رسم عادت تابستونی وبلاگم میخوام اول از کتاب ها حرف بزنم. 

حدودا دو ماهه که هیچ متنی منو مجذوب خودش نکرده بود:) تا اینکه در یک پست اینستاگرامی حرف از اعتصابات اتوبوس‌های مونتگمری آمریکا شد.

رهبر این اقدام انقلابی یک سیاهپوست کشیش بوده که می‌میشناسیمش جناب مارتین لوتر کینگ. من هم طبق عادت قدیمی به جای جستجو در سایت‌ها رفتم سراغ کتاب

خلاصه که در طاقچه کتابی بود درباره زندگی نامه اش برای نوجوان ها. اما کتابی که من خوندم. نامه‌ای از زندان بیرمنگام.

این کتاب بیانیه ای از طرف مارتین لوتر کینگ به همکاران کشیش خودش هست که اونو محکوم کردند به هم زدن نظم جامعه و ...

بسیار شیوا بدور از هرگونه افترا و بی حرمتی کاملا بهجا جواب دهن کجی کشیشان را داده. 

 

 

در بخش دوم سه بعد یک زندگی کامل را شروع کرده (ظاهرا در یک مکالمه ضبط شده) و ابتدای این بخش از یک حدیث یوحنا الهام گرفته. یوحنا خواب میبینه اورشلیم جدید از هر نظر یکسانه طول و عرض و بلندی!!!

حالا برادر ما کینگ این سه بعد رو دوستداری خویشتن، دوست‌داری دیگران و ایمان به خدا شرح داده. خلاصه کتابی شیوا بدور از هجو و کاملا انسانی.

چه میشه که یک آدمی به چنین اراده ای میرسه؟ 

ب

قسمت دوم هم از مدرسه چه خبر؟ 

امروز یکی از اداره اومد بازدید کلاس من D: ابتدای ورود کنار سطل زباله کاغذ پاره ریخته بود. گفت کی ریخته و کی میخواد جمع کنه؟ 

طبیعتا کسی گردن نمی گیره. ایشون گفت که من اگر معلم کلاس بودم کاری میکردم با زبون جمع کنید .....

دانش آموز کلاس اولم خنثی رفتار کردند انگار که ایشون چیزی نگفته ولی من...

این مردک مدیر راهنمایی ما بود. بدون شک اگر دوران راهنمایی ما بود قطعا با زبون مون اون تیکه پاره های کاغذ را جمع می کردیم. 

شرایط درسی کلاس نرمال بود... گرچه کلا از کلاس اول چیزی حالیش نیست و من هم دم به دمش نذاشتم.

ج

پست هم تیتراژ سریال چهار چرخ هست. آهنگ زندگی از مجید اخشابی.

 

سر دوراهی کدوم مسیرم

که رفتن و رسیدن آرزومه

نشونی کدوم بهشتُ دارم

کدوم پل شکسته روبه رومه

دلم می خواد پر بکشم که پرواز

چاره ی آدمای عاقل تره

دنیا اگه بهشت حوا باشه

حوصله ی آدمو سر میبره

۱۴۰۲/۱۲/۰۲ در ساعت ۱۹ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
آقا معلّـم