;

مدرسه سوکورو

گاه نوشت های آموختگارِ کلاس اول

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

6 : ملاقات خصوصی با یک نویسنده

به نظرم تیتر خود خبر می دهد از سر درون.

چند وقت پیشا، در اینستاگرام می چرخیدم که خبر مرگ یک نویسنده ای را خوندم و اون صاحب پیج آرزو می‌کرد قبل از مرگ اون نویسنده با همدیگه می نشستن و گپ گفتی با هم می کردن. 

من فکر کردم اگر واقعا این فرصت گیر من بیاد چکار می کنم؟ و کدوم نویسنده رو انتخاب می کنم که باش چای بخورم 🫢؟

راستش بین نویسنده هایی که هنوز نفس می کشند من از خیلی قبل ها تصمیمم را گرفته ام. اگر انتخابی برام باشه دوست دارم برم ترکیه و اورهان پاموک نویسنده شاخص ترکیه رو ببینم. پاموک در سال ۲۰۰۶ جایزه نوبل رو برده و من بسیار از نوشته هاش خوشم میاد.

کتاب هاب اورهان پاموک

در بین نویسنده های دار فانی وداع گفته هم که بخوام نامی ببرم، قطعیتی مثل زنده ندارم. ولی به نظرم جان اشتاین بک (با توجه به اینکه من کتاب های نویسنده های انگلیسی زبان رو دوست دارم)[چرا؟ میگم*] باید ملاقات شگفت انگیزی باشه.

اشتاین بک در نوجوانی سراغ مون میاد با دو کتاب موش ها و آدم ها + خوشه های خشم. ولی من ترجیحم شرق بهشت هست با یک تم وسترن [همون غرب وحشی سینما] کتابی که به غایت میگم خوشحالم که تایم تعطیلات نوروزم رو پر کرد.

در علاقیاتم ترجیحات شخصی را لحاظ کردم و به نظرم باید نویسنده ها را ببریم تو قطار با مقصد سفر دور دنیا. تا شیره جون و ثمره عمرشون را بشه چشید وگرنه یک فنجان چای با محبوب بیشتر می چسبه تا یک نویسنده از بلاد کفر با زبان فرنگی.

خیلی خلاصه بگم دو انتخاب من اورهان پاموک زنده و مرحوم جان اشتاین بک هستن...

*پانویس : نویسنده های انگلیسی را به این خاطر دوست دارم که زبان شون مرجع هست و هر مترجمی بخواد کارشون رو به فارسی ترجمه کنه روون تر ترجمه می کنه.

۱۴۰۲/۰۱/۲۰ در ساعت ۱۶ ۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
آقا معلّـم

اینستاگرام سروش صحت؛ ی جور دیگه

واقعیتش نمی خواستم تا ۱۳ بدر پستی بذارم. ولی لزوم و قشنگی این کار باعث شد که بیام و بنویسم

سروش صحت به نظرم همه بشناسیم دیگه. همون نویسنده و کارگردان سینما و تلوزیون. ی پیج اینستاگرام داره که داخلش داستان هایی می نویسه درباره آدما و تاکسی و اجتماع و ... 

این بار ی قصه گذاشته چند قسمتی درباره پسر و دختری به نام بیتا. قصه قشنگی بود به نظرم قلم سبز سروش صحت ساعت ها آدم رو داخل پیجش پابند می کنه. (خودتون داخل اینستاگرامش اونو بخونید من یک قصه دیگشو نقل می کنم)

یک جور دیگر

کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده بودم، یک ماشین شخصی مسافرکش جلوی پایم ایستاد. راننده پرسید: «کجا؟» گفتم‌:«منتظر تاکسی هستم.» راننده گفت: «من هم مسافرکشم، بیا بالا.» گفتم: «ببخشید ولی من حتما باید سوار تاکسی بشم.» راننده گفت: «چه فرقی داره؟» گفتم: «آخه من قصه‌های تاکسی را می نویسم، برای همین باید سوار تاکسی بشم.» راننده مسافرکش خندید و گفت: «ما هم قصه کم نداریم، بیا بالا.» با دلخوری سوار شدم. راننده مسافرکش نگاهم کرد و گفت: «اگه همیشه از یه راه میری یه روز از یه راه دیگه برو... اگه همیشه صبح‌ها دیر بیدار میشی یه روز صبح زود پاشو، اگه هیچوقت کوه نرفتی، یه روز برو کوه ببین اونجا چه خبره، یه روز غذایی را که دوست نداری بخور، یه بار اون جایی که دوست نداری برو، گاهی پای حرف آدم‌هایی که یه جور دیگه فکر می کنن بشین و به حرف‌هاشون گوش بده، گاهی یه جور دیگه رو هم امتحان کن.»‌

 راننده دیگر چیزی نگفت و من خوشحال بودم که این هفته سوار ماشین دیگری شده بودم.

پیج اینستاگرامش ؛ Sehat_Story

۱۴۰۲/۰۱/۰۶ در ساعت ۱۸ ۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
آقا معلّـم