مانور زلزله در مدرسه ما

امروز مانور زلزله رو در مدرسه برگزار کردیم. خیلی جالب بود به خصوص برای کلاس اولی ها که قبلا ندیدن یه حس جالبی داره براشون.

واکنش‌ها شوک ها رفتار ها و خلاصه چیزهایی که ندیدن رو دیدند و به نظرم حداقل اتفاق مثبتی بوده براشون.

قرار بود زنگ زلزله رو ساعت ۱۰ بذاریم، بعد نزدیم و هماهنگ کردیم که زنگ چهارم باشه و یکم طبیعی باشه بچه ها ندونن و اینا. کلاس من هم بچه ها سرگرم نگارش بودن.

ولی چون مداد دست شون بود گفتم قبلش خبر میدم مداد ها رو بذارین بالا که نره چشم تون :( 

خلاصه که برنامه خوب و یهویی و بی خطری شد.

پ.ن عکس کیفیتش خوبه روش بزنید با کیفیت می بینید. چند عکس دیگه هم بود که چون صورت بچه ها پیداست نذاشتم دیگه...

۳ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

۱۸ : خان و دیگران، بهتر از داستان های هدایت

هفته کتاب خوانی هم تموم شد. من خواستم زودتر چیزی درباره این هفته بنویسم ولی خمره عسل خالی بود.

یک رومان فارسی دیگه برای این هفته پیدا کردم. پیدا کردنش اینجوری شد که دنبال نمایشنامه اتللو شکسپیر بودم که با عبدالحسین نوشین به عنوان مترجمش روبه رو شدم.

با دنبال کردن مترجم به کتاب "خان و دیگران" آشنا شدم که حدود ۸۰ سال پیش در دهه ۱۳۲۰ نوشته شده.

داستان درباره خان قوچان و مردهایی با منصب های دولتی هست که دست در دست هم دنبال راه و چاه برای از دست نرفتن جایگاه شون بعد از تعویض شاه پدر و پسر هستن.

رعیت، زلفو و گلنار با عشق و ژرمن، شوروی دموکرات و توده ای هم داره. ضمن این همه جوش و خروشی که همه دربه در دنبال بوته علفی می گردن که خودشون بهش بند کنند.

یه جای کار به استاد علی می‌رسیم که برقکار هست (آقای نوشین از توده ای های تبعید شده به شوروی هست) در مقابل خان و شهربان و فرماندار و ژاندارم [با کلی هیمنه و دبدبه] استاد علی را نماینده وزین توده ها [سرشناس عام و خاص قوچان] می‌گذاره و به نظرم وزنه ثقیل میشه. 

خلاصه که حداقل برای من از داستان سه قطره خون هدایت و حتی از داستان داش آکل هم با مثما تر هست. هیچ کتاب یا داستان دیگه ای از هدایت نخوندم. چرا که بوف کورش هم برا من کسالت اور بود. خلاصه که زیبا بید.

 

ب این دو روز با نصف جون رفتم کلاس. انگار که حالم نی تکون بخورم و خب کلاس اول هم دائما باید پیوسته ریاضی و فارسی را بریم جلو و ...

د اینجا هم بالاخره از اردیبهشت بارون اومد. دیگه کم کم بارون داشت از یادمون می رفت 😂 

خداوند انار قصر الدشت و پرتغال شابیر رو برامون نگه داره

۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

بازگشت ساحره ها در اینستاگرام

امروز اتفاقی دیدم آقای[علی] فرنودیان بعد از سه سال در اینستاگرام انلاین شد. ایشون یه ایرانی مقیم واشینگتن هستند که عادت و قلم وبلاگ نویسی خارق العاده ای دارند. 

جوری که بعد از سه سال پیجش رو فعال کرد من با یه نگاه تمام مطالبش رو یادم اومد. داستان های اطرافش را به طور جادویی می نویسه و عادتش اینه عکاسی رو دوست داره.

فکر کنم مثل من دوربین پشت رو از دوربین سلفی بیشتر دوست داره و عاشق پرنده هاست.

اینم از اولین محبوب های اینستاگرام ما که دوباره از رستاخیز غیر فعالی برای چند روز برگشته @farnoudian

مجسمه های شهر مالمو سوئد - عکس از علی فرنودیان

ب 

صدسال تنهایی هم تمام شد. به نظرم به سبک رئالیسم جادویی نوشتن باید خیلی سخت باشه. چیزهای فانتزی رو طبیعی و روزمره جلوه دادن!!! اما کتابه رو دوست داشتم گرچه مرگ دوتا از ارکادیوها را فراموش کردم و یادم نموند.

شاه لیر هم دیر به دیر جلو میرم. اما نمایشنامه نبرد ببر و روباه رو بیشتر دوست داشتم. نویسنده اسپانیایی هستش اما درباره دعوای مائو -- رهبر چینی ها -- (روباه و مکار) و جانشینش لین بیائو (ببر پرزور و عجول) می پردازه که ببر نابود میشه.

د

قصه های ایرانی... امان امان. فارسی دبستان هر دو سه درسی یک داستان رو لازمه برای بچه ها بخونیم و بعد ازشون درباره داستان بپرسیم. اینجوری شد که داستان عبدالرزاق پهلوان رو خوندم... چه داستان مشتی ولی به درد کلاس اول نمیخوره و به جاش داستان شتر و روباه رو براشون خوندم. باید برم سراغ کلیله و دمنه 

یه چیز عجیب؛ داستان غول چراغ جادو رو که من اشاره کردم براشون جالب بود. نمی دونم دیدن یا شنیدن اما دوگانه عجیبیه که واکنش مثبت بگیری بعد بازگو کنی و ببینی قبلا شنیدن...

قصه خوانی اگر گوش بدن حس خیلی خوبی داره 😂 قصه امشب ما هم تموم شد دیگه بخوابید...

۲ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

سی روز اول پاییز - شروع دوم

سلام‌. مهر ماهِ خوبی بود و روال و نرمالی کلاسم رو حفظ کردم و سعی کردم خیلی چیزا رو جا بندازم. اول سال که کلا معلوم نبود کدوم کلاسم. ولی بعد از یک و هفته و نیم این کلاس اون کلاس توافق کردم! برم کلاس اول دوباره.

با ۲۷ دانش آموز :) شلوغ ترین کلاس مدرسه رو برداشتم. نمی‌خواستم برم ولی اجبار و اختیار رفتم سر کلاس.

حالا امروز یکی از والدین اومده میگه آقای ‌... بچه من نه چیزی میخونه نه چیزی می نویسه! در حالی که تازه نشانه آ رو سه شنبه می خوام شروع کنم (کلاس اول روال اینه از آبان الفبا شروع میشه و قبلش تمرین خوب نوشتن و خوب دیدن و خوب شنیدن هست)

تا حالا سه بار مدیر رو خواستم بکشونم کلاس نیومده :/ (بیاد بپرسه غالبا لوازم تحریر جایزه میده اینا هم زیادند...)

تو این ماه مهر هنوز اولیا اعتراض نداشتن و بچه ها هم خوب پیش میرن. تنها عیب کلاس اینه که زیادن (۲۷ تا در مدرسه روستایی مجبوری سه تا سه تا میشینن و فضای کلاس کوچیکه و نیمکت هم کلا ۱۰ تا هست.)

۱. تا اینجا صدام نگرفته 🤣 و کلاس اول کلا اینطوره که سه زنگ اول درس بدی یاد میگیرن زنگ چهارم رو باید هل داد و زنگ آخر باید جلو شون بگیری فرار نکنن... یعنی حواسشون سر کلاس نیست.

۲. کتاب صدسال تنهایی مارکز خیلی طولانیه... بعد از یک ماه مداومت تازه رسیدم وسطاش. ۳. 

۸ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

15 : مترسک ...

از اولین ها بخوام بازم بگم (قبلا چندتایی گفتم فکر کنم) اینبار قرعه ی واتس‌اپ هست.

من وقتی واتس اپ رو نصب کردم تلگرام خیلی بیشتر بورس داشت و به پیشنهاد یکی از اطرافیان که اونجا گپی داشت نصبش کردم تا بتونه منو عضو گروهش کنه. اسم گروهش مترسک بود و برعکس نامش خیلی شلوغ بود...

در قسمت توضیحات گروه شعری رو نوشته بودن که امروز اتفاقی دیدم...

مترسک دستهایت را اینقدر باز نکن،

کسی نیست که تو را در آغوش بگیرد،

تاوان ایستادگی همیشه تنهاییست...

شب ها همیشه گروهش رو می بست و روز بعد می گفت: سلام مترسک ها همه تون مترسک اید.

و واقعا ما مترسک بودیم!

۵ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف

گرمای تابستان و کتاب الفبای خانواده

برای ماه آخر تابستون شروع چندان دلچسبی نبود‌. اولش که برام سرما خوردگی بود بعدش هم که آقا بیا کمک کن انتخاب رشته کنیم. 

من از این انتخاب رشته ترس دارم وحشتناک. قضیه اینه که من و یک دوست نزدیک همسن بودیم (دور بودیم از هم) کنکور اول رو دادیم من شدم ۲۶ هزار منطقه و اون یکم بدتر. من مصمم به ایستادن برای پشت کنکور و اون مصمم به رفتن و نموندن. سال ۹۵ تجربی بیش از یک میلیون داوطلب داشت و روزانه واقعا سخت بود.

 

خلاصه دفترچه انتخاب رشته کاغذی رو دم این دکه های نزدیک دانشگاه گیر آوردیم (تابستون ۹۵ بود الان فکر نکنم کاغذیش گیر بیاد) و شروع کردیم لیست کردن رشته های مجاز و اولیت بندی براش.(مخفیانه طور) روزانه مجاز بود ولی می دونستیم سخت قبول شه. 

آقا زد و بعد رشته محیط زیست شیراز [دم خونه اش] قبول شد حالا دقیقا چی بود یادم نیست. بعدش روز بد نیاد تا یک مدتی پدرش منو مقصر می دونست. می گفت میخواستم ببرمش کلاس کنکور و این چه کاریه چه رشته ایه. بچه بعدیش گرچه هزینه کرد و موند... دید اشتباه می کرده.

خلاصه دیگه این دوست ما سربازی امریه گرفت (شانس ببین رشته محیط زیست از مهندسی مکانیک بیشتر احتمالش هست امریه وزارت نفت بشی) رفت عسلویه. انگار کارمند رسمی شرکت نفت ۱۹ روز جنوب و ۱۱ روز در جوار پدر. الان آخراشه و خودش میگه کارش اوکیه و همونجا میمونه.

خلاصه اینم مشورت ما در انتخاب رشته.

 

معرفی کتاب الفبای خانواده از ایتالیا

به نظرم یک دسیسه ای هست که این کتاب ها سر راه من میان. اون از کتاب قبلی مال خانم توکارچوک و اینم از کتاب خانم گینزبورگ که کاملا مطابق سلیقه منن.

خواننده ای ندارنا نهایتا یکی دو تا نظر و بریده در طاقچه دارن. ولی اون دسیسه که گفتم منو به این کتابا می رسونه. فکر کن داری در ایتالیای فاشیست زمان موسولینی زندگی می کنی.

 

اونقدر باحاله اونقدر باحاله نویسنده نشسته شرح حال خانواده اش رو مو به مو نقل کرده. اونم اول شخص (چی بهتر از این) بعد خوراک، پوشاک، خونه، خواهر برادرا، مادر و پدر، همسایه و مهمونا ریز به ریز نقل میشن.

انگار که نشستی وسط هال (پذیرایی) اون خونه همه آدما رو میبینی. حالا ببین نویسنده با چند صد نفر آدم مهم دیدار کرده و همه اینا واقعی هستند و اتفاق افتاده.

اصلا خود نویسنده می گه بعضی ها بعد از چاپ کتاب ممکنه اسم شون رو داخل کتاب ببینن جا بخورن و من سعی کردم بگم شون.

کتابه شخصیت‌های زیادی داری و خیلی نمیخواد پابند شخصیت ها بشی. اونقد جزئیات قشنگن و نویسنده توانمنده که نگو. 

خلاصه این کتاب زندگی یک خانواده هست بین دو جنگ جهانی در ایتالیا.  بشینید از طرف من در طاقچه بی نهایت کتاب رو بخونید و بعدش شکر کنید... (برای چی؟ چون پدرتون مثل پدر این خانواده نیست خخخخ) 

.

.

پ.ن: کتاب بعدی دیگه بریم سراغ گوته بزرگ که حیفه و ممکنه تابستون تموم بشه و نرسیم...

۸ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

لمس لهستان با کتاب بچه های سبز

کتاب بچه‌های سبز نوشته خانم اُلگا توکارچوک نویسنده‌ی لهستانی تبار هست. داستان کتاب در سرزمین سرد و مرطوب مادری، یعنی لهستان در یک فضای موهم و عجیب اتفاق میفته.

کتاب بچه‌های سبز ترجمه کاوه میرعباسی 

سبک روایی کتاب به صورت اول شخص نقل میشه (از زبان دکتری فرانسوی به نام دیویسون) و سبک ادبی نوشته به نقل از طاقچه رئالیسم جادویی هست. 

چیز عجیبی در کتاب نیست. نویسنده (که اتفاقا یکی از نویسندگان مطرح لهستانی هست) سعی کرده بخشی از تاریخ واقعی کشورش رو وارد یک فضای سورئال کنه و به نظر من جوانب اساطیر گونه ای خلق کنه.

فضای جنگلی، سرد و بچه‌های سبز که مثل خزه آفتاب می‌خورن به نظرم خودش مزید بر این نکته هست که لهستان هم اسطوره نیاز داره.

[نمیدونم چرا در نظرات طاقچه کاربران از کلمه "مفاهیم فلسفی" برا توصیفش گفتن]

این اسطوره های پولشی polish نه تنها وجه ایزدی و خدایی وایکینگ‌های اسکاندیناوی رو ندارند بلکه از ایزد بی‌خبرن و آرمان‌های کمونیستی زمان کودکی خانم توکارچوک هم در وجودشون رخنه کرده.

خود خانم توکارچوک مدتی روانشناسی کار کرده و تحت تاثیر کهن الگوها در اغلب آثارش این اسطوره سازی یا اسطوره یابی ها (شاید یک ادبیات شفاهی فولکلور در میان باشه) رو زیاد می‌بینیم.

کتاب دیالوگ محور نیست. کمتر شخصیت زنانه ای می بینیم و باید از فضای یخ‌زده داستان خوشتون بیاد که همراهی کنید داستان رو. اون بخش اسطوره ای آخر کتابه و اوایل کتاب احوالات پادشاه لهستان و وضع تاریخی تقریبا ۴۰۰ سال گذشته شون رو روایت میکنه (احتمالا حتی تاریخ رو عوض کرده) تا برسه به پسر و دختر سبز.

داستان برشی نداره و حوادث پیوسته هستند، نویسنده در این حجم کم روایتی کامل رو تونسته بگنجونه که قابل تحسینه و زیاد دستش رو داخل سوراخ سمبه نمی کنه. خودم چون نویسنده لهستانی و از جمع نوبلی ها بود خوندم که داستان جالب بود.

کتاب بچه‌های سبز - الگا توکارچوک

داستان حدود ۹۰ صفحه هست. با ترجمه قابل کاوه میرعباسی در طاقچه بی نهایت می تونید پیدا کنید و بخونید. 

مترجم [یا ناشر] در توصیف این کتاب از برج بابل سخن رانده که منظورش آشنایی با رمان و زبان سایر ملل هست. میگن مردم قدیم بابل جمعیت شون زیاد شد و ممکن بود پراکنده شن. چون از این می‌ترسیدند برجی ساختن که انسجام شون حفظ بشه و با هم به بهشت برن. ولی خدا از اون برج پایین اومد و بین اونا زبان های گوناگونی انداخت تا حرف هم رو نفهمند و از هم فاصله بگیرن و در زمین پراکنده شن.

پ.ن.۱ ؛ کار ما هم شده کلا نقل کتاب و فیلم و فاش کردن spoil شون

پ.ن.۲ ؛ احتمال زیاد این کتاب رو نخوندید، حتما بخونید چون تایم کمی میخواد و مترجم کی بهتر از آقای عباسی.

پ.ن.۳ ؛ خانم توکارچوک هنوز مانا هست، داستان می نویسه و سال ۲۰۱۸ جایزه نوبل ادبیات برده.

اگر کتاب رو خوندید ‌و این توصیفات من اضافی یا اشتباه بودن بگید تا اصلاح کنم.

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

انجام چالش دستخط

از طرف علیرضا a-g80 خودمون دعوت شدم به چالش دست خط  + Amir

هیچوقت فکر نمی کردم با دست چپ بنویسم. یک جا خوندم جراح ها باید هر دوتا دست شون مثل هم کار کنه 🤐 نمیدونم جدی بود یا شوخی.

چالش دستخط با دست دیگر

متن انتخابی من از نمایشنامه تراژدیک لیرشاه اثر شکسپیر هست که میخوام بخونمش.

لیر شاه روایت پادشاه پیری است که مقابل خانواده اش قرار می گیرد.

پادشاه مغروری که روزی از سه دخترش می خواهد که علاقه خود را به پادشاه ابراز کنند.

...

لیر : به این جوانی و سنگ دلی

کوردلیا : به این جوانی و پاک دلی.

پ.ن.۱ ؛ بین کتاب های هملت، ژولیت و رومئو و مکبث، هملت بهترین بوده. حالا ببینیم لیرشاه کجای این لیست می ایسته‌.

پ.ن.۲ ؛ دعوت کنیم از آقای سه نقطه، نارسیس، خانم بهی ستوده، ماهی نیلی و عارفه که بیان با دست غیر تخصصی شون یک متن رو بنویسند. علی کامپیوتر ۱۲۳ و هدایت شما هم دعوتید

۱۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

گفتند چرا سنگ...

از اونجایی قصه رو شروع کنم که من سال ۲۰۱۹ در اینستاگرام یک اکانتی ساختم و البته هنوز دارمش. این روزا دارم کمی از تعداد ۴۰۰ فالورام کم میکنم که یکی از اولین پستهام رو دیدم..

اون پست یک سری سنگ بودن که با حالتی کلاژ گونه شکل آدم های مسرور رو ساخته بودند.

من زیر اون پست شعر سنگ رو از سجاد افشاریان نوشتم و از اون موقع شده نقل زبونم.

گفتند چرا سنگ

 

گفتند چرا سنگ؟

گفتیم مگر در آن صبح غریب اولین نقش ها و کلمات را اجداد بیابان گردمان بر سنگ تراشیدند؟

مگر کافی نیست که نان مان هنوز از زیر سنگ بیرون می آید و نام مان شتابان می رود که بر سنگ نوشته شود.

سنگ مان را کسی به سینه نزد

و سرمان تا به سنگ نخورد آدم نشدیم

 

من تیکه اولش رو غالب اوقات زمزمه می کنم. خنکای عصر اولین انسان ها و غریبی دنیای اطراف شون و کلاف سردرگم اندیشه های ابتدایی.

این شعر یادآور نوعی زمزمه غم آلود برا منه | هروقت حس و حال چیزی نبود میاد تو ذهنم | به نظرم شاید حالتی تروما گونه داره | از حس اون روزم که اون پست رو گذاشتم هیچ در خاطرم نیست البته | گفتند چرا سنگ...

۲ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

۱۰ : لذت شنیدن ارکستر o fortuna 🎼

امروز رفتم ی جا توی ی بیشه ای و اونجا صدای بلبل و دارکوب میومد 😍 کلی وایسادم دیگه خسته شون شد و حدود ۱۰ اینا هم ی آقایی اومد ظاهرا اون اطراف جالیز داشت و منم چون اون اطراف بلد بودم بی سر و صدا گم و گور شدم.

بعدش هم رفتم ی مزرعه گندم و اونجا ی مار دیدم روحم رفت 🤣 کلی راه رفتم دور زدم و خوشون گذشت. کلی باغ بود و این روزا آلو زیاده

حالا برا اینکه بیشتر خوش بگذره ی ارکست خیلی معروف را باهاتون به اشتراک میذارم.

ارکست O Fortuna از Carmina Burana...

 

 

O Fortuna velut luna

statu variabilis semper crescis

aut decrescis vita detestabilis ♬♫♪

nunc obdurat et tunc curat

ludo mentis aciem ♬♫♪

egestatem potestatem

dissolvit ut glaciem ♬♫♪

Sors immanis et inanis

rota tu volubilis status malus

 

vana salus semper dissolubilis

obumbrata et velata

michi quoque niteris ♬♫♪ 

nunc per ludum

dorsum nudum ♬♫♪

fero tui sceleris

Sors salutis et virtutis ♬♫♪

michi nunc contraria

این منو یاد هیتلر میندازه. اون گردهمایی های بزرگ و اون رزمایش های سربازان رایش... 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
یک فارغ التحصیل تربیت معلم که از شانس عجیبم، سال اول کلاس اول درس میدم. اسم وبلاگ هم اقتباسی از اسم کتاب سوکورو تازاکی بی رنگ نوشته هاروکی موراکامی است. 📚 📚
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان