;

مدرسه سوکورو

گاه نوشت های آموختگارِ کلاس اول

انجام چالش دستخط

از طرف علیرضا a-g80 خودمون دعوت شدم به چالش دست خط  + Amir

هیچوقت فکر نمی کردم با دست چپ بنویسم. یک جا خوندم جراح ها باید هر دوتا دست شون مثل هم کار کنه 🤐 نمیدونم جدی بود یا شوخی.

چالش دستخط با دست دیگر

متن انتخابی من از نمایشنامه تراژدیک لیرشاه اثر شکسپیر هست که میخوام بخونمش.

لیر شاه روایت پادشاه پیری است که مقابل خانواده اش قرار می گیرد.

پادشاه مغروری که روزی از سه دخترش می خواهد که علاقه خود را به پادشاه ابراز کنند.

...

لیر : به این جوانی و سنگ دلی

کوردلیا : به این جوانی و پاک دلی.

پ.ن.۱ ؛ بین کتاب های هملت، ژولیت و رومئو و مکبث، هملت بهترین بوده. حالا ببینیم لیرشاه کجای این لیست می ایسته‌.

پ.ن.۲ ؛ دعوت کنیم از آقای سه نقطه، نارسیس، خانم بهی ستوده، ماهی نیلی و عارفه که بیان با دست غیر تخصصی شون یک متن رو بنویسند. علی کامپیوتر ۱۲۳ و هدایت شما هم دعوتید

۱۴۰۲/۰۵/۱۸ در ساعت ۱۲ ۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
آقا معلّـم

گفتند چرا سنگ...

از اونجایی قصه رو شروع کنم که من سال ۲۰۱۹ در اینستاگرام یک اکانتی ساختم و البته هنوز دارمش. این روزا دارم کمی از تعداد ۴۰۰ فالورام کم میکنم که یکی از اولین پستهام رو دیدم..

اون پست یک سری سنگ بودن که با حالتی کلاژ گونه شکل آدم های مسرور رو ساخته بودند.

من زیر اون پست شعر سنگ رو از سجاد افشاریان نوشتم و از اون موقع شده نقل زبونم.

گفتند چرا سنگ

 

گفتند چرا سنگ؟

گفتیم مگر در آن صبح غریب اولین نقش ها و کلمات را اجداد بیابان گردمان بر سنگ تراشیدند؟

مگر کافی نیست که نان مان هنوز از زیر سنگ بیرون می آید و نام مان شتابان می رود که بر سنگ نوشته شود.

سنگ مان را کسی به سینه نزد

و سرمان تا به سنگ نخورد آدم نشدیم

 

من تیکه اولش رو غالب اوقات زمزمه می کنم. خنکای عصر اولین انسان ها و غریبی دنیای اطراف شون و کلاف سردرگم اندیشه های ابتدایی.

این شعر یادآور نوعی زمزمه غم آلود برا منه | هروقت حس و حال چیزی نبود میاد تو ذهنم | به نظرم شاید حالتی تروما گونه داره | از حس اون روزم که اون پست رو گذاشتم هیچ در خاطرم نیست البته | گفتند چرا سنگ...

۱۴۰۲/۰۵/۰۷ در ساعت ۱۲ ۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
آقا معلّـم

۱۰ : لذت شنیدن ارکستر o fortuna 🎼

امروز رفتم ی جا توی ی بیشه ای و اونجا صدای بلبل و دارکوب میومد 😍 کلی وایسادم دیگه خسته شون شد و حدود ۱۰ اینا هم ی آقایی اومد ظاهرا اون اطراف جالیز داشت و منم چون اون اطراف بلد بودم بی سر و صدا گم و گور شدم.

بعدش هم رفتم ی مزرعه گندم و اونجا ی مار دیدم روحم رفت 🤣 کلی راه رفتم دور زدم و خوشون گذشت. کلی باغ بود و این روزا آلو زیاده

حالا برا اینکه بیشتر خوش بگذره ی ارکست خیلی معروف را باهاتون به اشتراک میذارم.

ارکست O Fortuna از Carmina Burana...

 

 

O Fortuna velut luna

statu variabilis semper crescis

aut decrescis vita detestabilis ♬♫♪

nunc obdurat et tunc curat

ludo mentis aciem ♬♫♪

egestatem potestatem

dissolvit ut glaciem ♬♫♪

Sors immanis et inanis

rota tu volubilis status malus

 

vana salus semper dissolubilis

obumbrata et velata

michi quoque niteris ♬♫♪ 

nunc per ludum

dorsum nudum ♬♫♪

fero tui sceleris

Sors salutis et virtutis ♬♫♪

michi nunc contraria

این منو یاد هیتلر میندازه. اون گردهمایی های بزرگ و اون رزمایش های سربازان رایش... 

۱۴۰۲/۰۵/۰۱ در ساعت ۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
آقا معلّـم

۹ : نگاهی به فیلم آبی بیکران

آبی بیکران کاری از کارگردان نام دار فرانسوی لوک بسون است. بسون این فیلم رو در سال ۱۹۸۸ - ۱۳۶۷ خودمون - در جزایر ایتالیا و یونان ساخته.

بسون اون موقع کارگردانی تازه کار حساب می‌شده و بعدا با ساختن فیلم های دیگه ای مثل لئون حرفه ای و ژاندارک و مجموعه تاکسی رو زبانها افتاده و بیشتری ها فیلماشو دیدن.

ظاهرا بسون خودش عاشق دریا بوده و حادثه ای پیش میاد و نمیتونه دیگه بره غواصی. وقتی فیلنامه آبی بیکران به دستش میرسه شروع میکنه به ی سری تغییرات تو فیلنامه و پرس و جو از اهالی شنا و  غواصان و متخصصان.

میبینه دستکاری فیلنامه نتیجه نداره برا همین بازیگرا رو جمع می کنه و میرن فیلم رو بسازن و اونجا تا جای ممکن حواس شون رو موقع فیلمبرداری و تدوین جمع کنن.

ژان رنو نقش اصلی فیلم رو داره - در نقش انزو - ژان رنو با میمیک و حرکات و فیزیک بدنی طنزگونه و نوعی لجبازی مخصوص خودش فیلم رو از حالت خشکی حاصل از کم دیالوگی بیرون می کشه.

ژان مارک بار - در نقش ژاک - همون شخصیت منزوی و کم حرف خودش رو در سراسر فیلم ادامه میده که یکم زیادیه

اوایل فیلم کودکی دو طرف رو می‌بینیم - هر دو کودک شناگران ماهری هستن - یکی خاص اجتماع و دیگری خاص انزوا .

تا ایکنه پدر ژاک در یک حادثه جمع آوری صدف میمیره و انزو هم شاهد ماجراست. اینجا آغاز جدایی شونه و فیلم برش میخوره و میره به بزرگسالی دو شخص. 

انزو یک رکورددار غواصی عمق بدون کپسوله و ژاک هم برای یک تیم تحقیقاتی غواصی میکنه. انزو میدونه تنها یک رقیب داره اونم ژاک دوران بچگی اش هست. میره سراغ ژاک تا اونو به مبارزه بکشونه.

... - داستان رو دیگه لو نمیدم - ... تو آخر فیلم ژاک ی رکورد غواصی میزنه و انزو موفق نمیشه اونو تکرار کنه و غرق میشه و در اعماق دریا رها میشه. خود ژاک هم تو خواب میبینه که رفته کنار دلفین ها - چند جا هست که فیلم تمایزی بین دلفین ها و ژاک نمی ذاره - برا همین بلند میشه و دل میزنه دریا و میره عمق و خودش رو بین دلفین ها رها می کنه. 

این صحنه آخر یکی از جالب ترین مرگ های آخر فیلم‌هاست. خود کارگردان فیلم رو احتمالا برای دل خودش ساخته - من که خیلی خوشم اومد هرچه از دل برآید بر دل نشیند - و اینکه فیلم یک موسیقی زنده ی سیسیلی و مدیترانه ای گونه داره. کاری از اریک سرا موسیقین فرانسوی و همراه همیشگی لوک بسون. به نظرم این ۱۰۰ دقیقه رو حتی اگر فیلم به دل نشینه آهنگ پشت زمینه و سکانس ها و صحنه ها ارزشمنده. یک موسیقی گرم و دوستانه با یک خط مشی دنباله دار در فیلم.

۱۴۰۲/۰۴/۲۹ در ساعت ۰۸ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
آقا معلّـم

۸ : انجیل های من از امانوئل اشمیت

اسم اریک امانوئل اشمیت رو نمیدونم چرا (میدونم) وقتی دیدم فلسفه و دین اومد تو ذهنم. پس رفتم طاقچه نگاهی انداختم دیدم یک کتاب با تصورات ذهنی من داره.

حالا فلسفه و دین و اینا شاید حساسیت ذهن من و شباهت اسمش با امانوئل کانت و هگل و ... بود.

انجیل های من. کتاب دو بخش هست. شب باغ زیتون و انجیل پیلاطس.

شب باغ زیتون از زبان مسیح روایت میشه تا برسه به اون شب کذایی بر صلیب کردن عیسای ناصری...

انجیل پیلاطس روایت عروج مسیح هست. از صلیب برخواستن (نمیدونم چه کلمه ای انتخاب کنم!) و گم شدن مسیح <نقل از نویسنده> و دنبالش گشتن حاکم رومی اورشلیم یعنی پیلاطس.

...

در طاقچه کاربری از لفظ خزعبلات برای توصیف کتاب استفاده کرده و کاربری از بسیار لذت بردم!!!

من دوبار کتاب رو خونده ام و هر دوبار از کتاب لذت بردم... اتفاقی که خوانش دیگری از اون به نظرم واجبه...

 

۱۴۰۲/۰۴/۰۷ در ساعت ۲۰ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
آقا معلّـم

۷ : منم دلم میخواد برم اسکاتلند...

اسکاتلند زیبا

یک کاربری در سایت دوست داشتنی (طرفداری) این پست رو به اصطلاح اون سایت گذاشته رو دیوارش (دیوار طرفداری).

باورتون نشه من ی اکانت تو طرفداری دارم حدود ۵ سال و نیم عمر داره و کلی نوستالژیکه 🤠 اونجا از شب های بد و خوب فوتبالی حرف زدم. ی طرفدار متعصب بارسایی 

حالا این دوست اونقد قشنگ گفته که منم دوست دارم برم اسکاتلند مزرعه دار شم.

بگذریم. هممم از چی بگم!!! سال تموم شد عملا کارنامه ها رو هم ثبت کردم. به خودم نمره بدم ۶ - ۶.۵ تا ۷ میدم.!!! بسیار سرسخت و حوصله زیاد و شور زیادی داره کلاس اول. عملا کلی انرژی میخواد که ۵ ساعت یک نفس با تازه نفس های تعلیم و تربیت سرشاخ بشی. 

سال دیگه؟ نمی دونم و فعلا تابستون داغ در پیشه. من با انیمه آشتی کردم و انیمه سگ های ولگرد بانگو رو تا وسطای فصل سه دوست داشتم. 

کتاب نخوندم این چندمدته و درگیر ارشد بودم. ترم ۲ روانشناسی عمومی. به شدت سخت و ناتحمل. خیلی خیلی وقت میخواد با نوروسایکولوژی و روانشناسی شخصیت و ... ارتباط بگیرم و عملا من طفل بازیگوش.

اما تابستون داغ! ی برنامه جالب دیدم که ظاهرا دو هفته ای هست. دوره پاراگلایدر در گچساران. به نظرم خیلی جالبه ولی فکر نکنم بتونم از هزینه های احتمالی اون بربیام و خب گزینه های هزینه برداری مثل دندون پزشکی تو اولویته برام. 

پ.ن؛ کم می نویسید. انگار امتحان نهایی ها رو خیلی جدی پیگیرید. ی خاطره بگم و ختم کلام. من سال دیپلم فیزیک شدم ۱۷.۲۵ و تو منطقه مون بالاترین نمره بودم 😂. حالا ۱۷ نمره حساب نمیشه ظاهرا

۱۴۰۲/۰۳/۰۹ در ساعت ۱۸ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
آقا معلّـم

6 : ملاقات خصوصی با یک نویسنده

به نظرم تیتر خود خبر می دهد از سر درون.

چند وقت پیشا، در اینستاگرام می چرخیدم که خبر مرگ یک نویسنده ای را خوندم و اون صاحب پیج آرزو می‌کرد قبل از مرگ اون نویسنده با همدیگه می نشستن و گپ گفتی با هم می کردن. 

من فکر کردم اگر واقعا این فرصت گیر من بیاد چکار می کنم؟ و کدوم نویسنده رو انتخاب می کنم که باش چای بخورم 🫢؟

راستش بین نویسنده هایی که هنوز نفس می کشند من از خیلی قبل ها تصمیمم را گرفته ام. اگر انتخابی برام باشه دوست دارم برم ترکیه و اورهان پاموک نویسنده شاخص ترکیه رو ببینم. پاموک در سال ۲۰۰۶ جایزه نوبل رو برده و من بسیار از نوشته هاش خوشم میاد.

کتاب هاب اورهان پاموک

در بین نویسنده های دار فانی وداع گفته هم که بخوام نامی ببرم، قطعیتی مثل زنده ندارم. ولی به نظرم جان اشتاین بک (با توجه به اینکه من کتاب های نویسنده های انگلیسی زبان رو دوست دارم)[چرا؟ میگم*] باید ملاقات شگفت انگیزی باشه.

اشتاین بک در نوجوانی سراغ مون میاد با دو کتاب موش ها و آدم ها + خوشه های خشم. ولی من ترجیحم شرق بهشت هست با یک تم وسترن [همون غرب وحشی سینما] کتابی که به غایت میگم خوشحالم که تایم تعطیلات نوروزم رو پر کرد.

در علاقیاتم ترجیحات شخصی را لحاظ کردم و به نظرم باید نویسنده ها را ببریم تو قطار با مقصد سفر دور دنیا. تا شیره جون و ثمره عمرشون را بشه چشید وگرنه یک فنجان چای با محبوب بیشتر می چسبه تا یک نویسنده از بلاد کفر با زبان فرنگی.

خیلی خلاصه بگم دو انتخاب من اورهان پاموک زنده و مرحوم جان اشتاین بک هستن...

*پانویس : نویسنده های انگلیسی را به این خاطر دوست دارم که زبان شون مرجع هست و هر مترجمی بخواد کارشون رو به فارسی ترجمه کنه روون تر ترجمه می کنه.

۱۴۰۲/۰۱/۲۰ در ساعت ۱۶ ۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
آقا معلّـم

اینستاگرام سروش صحت؛ ی جور دیگه

واقعیتش نمی خواستم تا ۱۳ بدر پستی بذارم. ولی لزوم و قشنگی این کار باعث شد که بیام و بنویسم

سروش صحت به نظرم همه بشناسیم دیگه. همون نویسنده و کارگردان سینما و تلوزیون. ی پیج اینستاگرام داره که داخلش داستان هایی می نویسه درباره آدما و تاکسی و اجتماع و ... 

این بار ی قصه گذاشته چند قسمتی درباره پسر و دختری به نام بیتا. قصه قشنگی بود به نظرم قلم سبز سروش صحت ساعت ها آدم رو داخل پیجش پابند می کنه. (خودتون داخل اینستاگرامش اونو بخونید من یک قصه دیگشو نقل می کنم)

یک جور دیگر

کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده بودم، یک ماشین شخصی مسافرکش جلوی پایم ایستاد. راننده پرسید: «کجا؟» گفتم‌:«منتظر تاکسی هستم.» راننده گفت: «من هم مسافرکشم، بیا بالا.» گفتم: «ببخشید ولی من حتما باید سوار تاکسی بشم.» راننده گفت: «چه فرقی داره؟» گفتم: «آخه من قصه‌های تاکسی را می نویسم، برای همین باید سوار تاکسی بشم.» راننده مسافرکش خندید و گفت: «ما هم قصه کم نداریم، بیا بالا.» با دلخوری سوار شدم. راننده مسافرکش نگاهم کرد و گفت: «اگه همیشه از یه راه میری یه روز از یه راه دیگه برو... اگه همیشه صبح‌ها دیر بیدار میشی یه روز صبح زود پاشو، اگه هیچوقت کوه نرفتی، یه روز برو کوه ببین اونجا چه خبره، یه روز غذایی را که دوست نداری بخور، یه بار اون جایی که دوست نداری برو، گاهی پای حرف آدم‌هایی که یه جور دیگه فکر می کنن بشین و به حرف‌هاشون گوش بده، گاهی یه جور دیگه رو هم امتحان کن.»‌

 راننده دیگر چیزی نگفت و من خوشحال بودم که این هفته سوار ماشین دیگری شده بودم.

پیج اینستاگرامش ؛ Sehat_Story

۱۴۰۲/۰۱/۰۶ در ساعت ۱۸ ۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
آقا معلّـم

4 : ماشین زمان هاوکینگ در کلاس اول

چند وقت پیشا در کتاب علوم کلاس اول [از بچه ها] پرسیده بود که به نظرتون تا حالا چه ابزار یا وسیله ای اختراع نشده؟!! 

بچه ها ربات های پرنده و تبدیل شونده و گربه سخنگو می گفتن و منم هنگ 🫥 که بابا اینا دیگه خیلی قدیمی شدن و برید بالاتر توی ابرا.

خلاصه در یک تز روشن فکرگونه اومدم براشون ایده ماشین زمان استیو هاوکینگ مرحومُ پیش کشیدم.

بهشون گفتم فکر کنید ی چیزی شبیه سفینه فضایی یا اصلا آسانسور اینجا تو حیاط مدرسه باشه، شما برید داخلش و دکمه را بزنید و یک لحظه بعد خونه تون باشید.

ماشین زمان

یا ی ثانیه از خونه تون بیاید مدرسه به جا اینکه بیست دقه راه رو بیاید مدرسه. یا خواستید ب جای ی روز ، ی لحظه برید مشهد و ی لحظه برگردید خونه تون.

تصورش هم برا این پانداهای تنبل کلاس من خوش بود دیگه فکر کن خود اون ماشین زمان چقد شگفت انگیز باشه و چقد دست نیافتنی...

خوشبحال آیندگان که قراره ماشین زمان ببینن 😇

۱۴۰۱/۱۲/۲۳ در ساعت ۱۷ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
آقا معلّـم

3 : بهار ، انیمه ، مانگا و مَثَلِ تخم مرغ

هفته دوم اسفند هم داره تموم میشه و با وضع هوا و بارندگی های رگباری و هوای خوب دیگه خبری از کاپشن و بلوز و اینا نیست. نهایت ی بافت کارو درمیاره.

غالب دانش آموزان کلاس اولی این موقع سال دیگه باید فراتر از متن های کتاب درسی را بخونن و آبدیده شن. هستن کسایی هم که نتونن.

برای اولین بار در عمرم انیمه دیدم. اونم انیمه درباره ی بازی به اسم شوگی. من طرفدار سریال های امپراتوری کره ای ام ولی خب از BTS و Black Pink چیزی دستگیرم نمیشه. 

تجربه انیمه دیدن ؛ انیمه ای که دیدم اسمش March comes in like a lion بود. تم نوجوانی داشت ولی با حال بود. بیشترین زجر من صداست، حقیقتا درک نمی کنم تلفظ و حجم صدای کره ای ها، ترک ها و ژاپنی ها در فیلم یا سریالاشون. 🦁

Gatsu no lion

صدا رو رو کمترین میزان میذارم و با زیرنویس کارم راه میفته. انیمه هه خوب بود و منو راضی کرد، به نظرم بتونم انیمه های دیگه ای هم ببینم و با انیمه کنار بیام. و تجربه مانگا!!! فکر نکنم بتونم انگلیسی درک کنم. باید فکری به حالش کنم.

انیمه بعدی ؟ Attack On Titan فکر کنم.اونم برای تعطیلات عید که وقت دانلود و تماشا باشه.

اما مثل تخم مرغ نقل شده در منطقه ما زمین داری بوده به اسم مشهدی عبدالعزیز ، این جناب ملاک ۱۵ تا کارگر می گیره تا کار زمینش رو بکنن. 

کارگر ها در زمینش مشغول میشن به کار، این عبدالعزیز خان هم هر روز ۱۵ تا تخم مرغ اضافی جدا میذاشته برا کارگرا.

در طول روز هر جای خلوتی کارگری رو می‌دیده وعده می داد بهش که اگه خوب کار کنی تخم مرغ اضافه برا صبحونه ات میدم. خلاصه با این حقه ۱۵ تا کارگر رو تا حد ممکن کار می‌کشیده.

بعد چند روز کارگرا کارشون تموم میشه و میرن برای ی نفر دیگه کار کنن ، میبینن خبری از تخم مرغ نیست و صبحونه شون نصفه است.

یکی یکی میرن پیش صاحبکار جدیده بهش میگن اگه تخم مرغ بدی برات بیشتر کار کنم. صاحبکار هم شصتش خبر میشه. صبح روز بعد که روز آخر کارش بوده میره پشت سر کارگرا بهشون میگه ماشالله ولی الله خاگی* شیر بگوم صفی خاگینه ای و صد ماشالله هاشم خاگ مرغی و ... 

از اون به بعد قصه فلانی خاگی شده افتاد سر زبونا که یعنی طرف رشوه ای شده تا باج ندی کار نمی کنه > مخصوصا بچه ها

* خاگ در لهجه لری ما یعنی تخم مرغ

۱۴۰۱/۱۲/۱۰ در ساعت ۱۹ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
آقا معلّـم