15 : مترسک ...

از اولین ها بخوام بازم بگم (قبلا چندتایی گفتم فکر کنم) اینبار قرعه ی واتس‌اپ هست.

من وقتی واتس اپ رو نصب کردم تلگرام خیلی بیشتر بورس داشت و به پیشنهاد یکی از اطرافیان که اونجا گپی داشت نصبش کردم تا بتونه منو عضو گروهش کنه. اسم گروهش مترسک بود و برعکس نامش خیلی شلوغ بود...

در قسمت توضیحات گروه شعری رو نوشته بودن که امروز اتفاقی دیدم...

مترسک دستهایت را اینقدر باز نکن،

کسی نیست که تو را در آغوش بگیرد،

تاوان ایستادگی همیشه تنهاییست...

شب ها همیشه گروهش رو می بست و روز بعد می گفت: سلام مترسک ها همه تون مترسک اید.

و واقعا ما مترسک بودیم!

۵ نظر ۱۱ موافق ۰ مخالف

گرمای تابستان و کتاب الفبای خانواده

برای ماه آخر تابستون شروع چندان دلچسبی نبود‌. اولش که برام سرما خوردگی بود بعدش هم که آقا بیا کمک کن انتخاب رشته کنیم. 

من از این انتخاب رشته ترس دارم وحشتناک. قضیه اینه که من و یک دوست نزدیک همسن بودیم (دور بودیم از هم) کنکور اول رو دادیم من شدم ۲۶ هزار منطقه و اون یکم بدتر. من مصمم به ایستادن برای پشت کنکور و اون مصمم به رفتن و نموندن. سال ۹۵ تجربی بیش از یک میلیون داوطلب داشت و روزانه واقعا سخت بود.

 

خلاصه دفترچه انتخاب رشته کاغذی رو دم این دکه های نزدیک دانشگاه گیر آوردیم (تابستون ۹۵ بود الان فکر نکنم کاغذیش گیر بیاد) و شروع کردیم لیست کردن رشته های مجاز و اولیت بندی براش.(مخفیانه طور) روزانه مجاز بود ولی می دونستیم سخت قبول شه. 

آقا زد و بعد رشته محیط زیست شیراز [دم خونه اش] قبول شد حالا دقیقا چی بود یادم نیست. بعدش روز بد نیاد تا یک مدتی پدرش منو مقصر می دونست. می گفت میخواستم ببرمش کلاس کنکور و این چه کاریه چه رشته ایه. بچه بعدیش گرچه هزینه کرد و موند... دید اشتباه می کرده.

خلاصه دیگه این دوست ما سربازی امریه گرفت (شانس ببین رشته محیط زیست از مهندسی مکانیک بیشتر احتمالش هست امریه وزارت نفت بشی) رفت عسلویه. انگار کارمند رسمی شرکت نفت ۱۹ روز جنوب و ۱۱ روز در جوار پدر. الان آخراشه و خودش میگه کارش اوکیه و همونجا میمونه.

خلاصه اینم مشورت ما در انتخاب رشته.

 

معرفی کتاب الفبای خانواده از ایتالیا

به نظرم یک دسیسه ای هست که این کتاب ها سر راه من میان. اون از کتاب قبلی مال خانم توکارچوک و اینم از کتاب خانم گینزبورگ که کاملا مطابق سلیقه منن.

خواننده ای ندارنا نهایتا یکی دو تا نظر و بریده در طاقچه دارن. ولی اون دسیسه که گفتم منو به این کتابا می رسونه. فکر کن داری در ایتالیای فاشیست زمان موسولینی زندگی می کنی.

 

اونقدر باحاله اونقدر باحاله نویسنده نشسته شرح حال خانواده اش رو مو به مو نقل کرده. اونم اول شخص (چی بهتر از این) بعد خوراک، پوشاک، خونه، خواهر برادرا، مادر و پدر، همسایه و مهمونا ریز به ریز نقل میشن.

انگار که نشستی وسط هال (پذیرایی) اون خونه همه آدما رو میبینی. حالا ببین نویسنده با چند صد نفر آدم مهم دیدار کرده و همه اینا واقعی هستند و اتفاق افتاده.

اصلا خود نویسنده می گه بعضی ها بعد از چاپ کتاب ممکنه اسم شون رو داخل کتاب ببینن جا بخورن و من سعی کردم بگم شون.

کتابه شخصیت‌های زیادی داری و خیلی نمیخواد پابند شخصیت ها بشی. اونقد جزئیات قشنگن و نویسنده توانمنده که نگو. 

خلاصه این کتاب زندگی یک خانواده هست بین دو جنگ جهانی در ایتالیا.  بشینید از طرف من در طاقچه بی نهایت کتاب رو بخونید و بعدش شکر کنید... (برای چی؟ چون پدرتون مثل پدر این خانواده نیست خخخخ) 

.

.

پ.ن: کتاب بعدی دیگه بریم سراغ گوته بزرگ که حیفه و ممکنه تابستون تموم بشه و نرسیم...

۸ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

لمس لهستان با کتاب بچه های سبز

کتاب بچه‌های سبز نوشته خانم اُلگا توکارچوک نویسنده‌ی لهستانی تبار هست. داستان کتاب در سرزمین سرد و مرطوب مادری، یعنی لهستان در یک فضای موهم و عجیب اتفاق میفته.

کتاب بچه‌های سبز ترجمه کاوه میرعباسی 

سبک روایی کتاب به صورت اول شخص نقل میشه (از زبان دکتری فرانسوی به نام دیویسون) و سبک ادبی نوشته به نقل از طاقچه رئالیسم جادویی هست. 

چیز عجیبی در کتاب نیست. نویسنده (که اتفاقا یکی از نویسندگان مطرح لهستانی هست) سعی کرده بخشی از تاریخ واقعی کشورش رو وارد یک فضای سورئال کنه و به نظر من جوانب اساطیر گونه ای خلق کنه.

فضای جنگلی، سرد و بچه‌های سبز که مثل خزه آفتاب می‌خورن به نظرم خودش مزید بر این نکته هست که لهستان هم اسطوره نیاز داره.

[نمیدونم چرا در نظرات طاقچه کاربران از کلمه "مفاهیم فلسفی" برا توصیفش گفتن]

این اسطوره های پولشی polish نه تنها وجه ایزدی و خدایی وایکینگ‌های اسکاندیناوی رو ندارند بلکه از ایزد بی‌خبرن و آرمان‌های کمونیستی زمان کودکی خانم توکارچوک هم در وجودشون رخنه کرده.

خود خانم توکارچوک مدتی روانشناسی کار کرده و تحت تاثیر کهن الگوها در اغلب آثارش این اسطوره سازی یا اسطوره یابی ها (شاید یک ادبیات شفاهی فولکلور در میان باشه) رو زیاد می‌بینیم.

کتاب دیالوگ محور نیست. کمتر شخصیت زنانه ای می بینیم و باید از فضای یخ‌زده داستان خوشتون بیاد که همراهی کنید داستان رو. اون بخش اسطوره ای آخر کتابه و اوایل کتاب احوالات پادشاه لهستان و وضع تاریخی تقریبا ۴۰۰ سال گذشته شون رو روایت میکنه (احتمالا حتی تاریخ رو عوض کرده) تا برسه به پسر و دختر سبز.

داستان برشی نداره و حوادث پیوسته هستند، نویسنده در این حجم کم روایتی کامل رو تونسته بگنجونه که قابل تحسینه و زیاد دستش رو داخل سوراخ سمبه نمی کنه. خودم چون نویسنده لهستانی و از جمع نوبلی ها بود خوندم که داستان جالب بود.

کتاب بچه‌های سبز - الگا توکارچوک

داستان حدود ۹۰ صفحه هست. با ترجمه قابل کاوه میرعباسی در طاقچه بی نهایت می تونید پیدا کنید و بخونید. 

مترجم [یا ناشر] در توصیف این کتاب از برج بابل سخن رانده که منظورش آشنایی با رمان و زبان سایر ملل هست. میگن مردم قدیم بابل جمعیت شون زیاد شد و ممکن بود پراکنده شن. چون از این می‌ترسیدند برجی ساختن که انسجام شون حفظ بشه و با هم به بهشت برن. ولی خدا از اون برج پایین اومد و بین اونا زبان های گوناگونی انداخت تا حرف هم رو نفهمند و از هم فاصله بگیرن و در زمین پراکنده شن.

پ.ن.۱ ؛ کار ما هم شده کلا نقل کتاب و فیلم و فاش کردن spoil شون

پ.ن.۲ ؛ احتمال زیاد این کتاب رو نخوندید، حتما بخونید چون تایم کمی میخواد و مترجم کی بهتر از آقای عباسی.

پ.ن.۳ ؛ خانم توکارچوک هنوز مانا هست، داستان می نویسه و سال ۲۰۱۸ جایزه نوبل ادبیات برده.

اگر کتاب رو خوندید ‌و این توصیفات من اضافی یا اشتباه بودن بگید تا اصلاح کنم.

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

انجام چالش دستخط

از طرف علیرضا a-g80 خودمون دعوت شدم به چالش دست خط  + Amir

هیچوقت فکر نمی کردم با دست چپ بنویسم. یک جا خوندم جراح ها باید هر دوتا دست شون مثل هم کار کنه 🤐 نمیدونم جدی بود یا شوخی.

چالش دستخط با دست دیگر

متن انتخابی من از نمایشنامه تراژدیک لیرشاه اثر شکسپیر هست که میخوام بخونمش.

لیر شاه روایت پادشاه پیری است که مقابل خانواده اش قرار می گیرد.

پادشاه مغروری که روزی از سه دخترش می خواهد که علاقه خود را به پادشاه ابراز کنند.

...

لیر : به این جوانی و سنگ دلی

کوردلیا : به این جوانی و پاک دلی.

پ.ن.۱ ؛ بین کتاب های هملت، ژولیت و رومئو و مکبث، هملت بهترین بوده. حالا ببینیم لیرشاه کجای این لیست می ایسته‌.

پ.ن.۲ ؛ دعوت کنیم از آقای سه نقطه، نارسیس، خانم بهی ستوده، ماهی نیلی و عارفه که بیان با دست غیر تخصصی شون یک متن رو بنویسند. علی کامپیوتر ۱۲۳ و هدایت شما هم دعوتید

۱۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

گفتند چرا سنگ...

از اونجایی قصه رو شروع کنم که من سال ۲۰۱۹ در اینستاگرام یک اکانتی ساختم و البته هنوز دارمش. این روزا دارم کمی از تعداد ۴۰۰ فالورام کم میکنم که یکی از اولین پستهام رو دیدم..

اون پست یک سری سنگ بودن که با حالتی کلاژ گونه شکل آدم های مسرور رو ساخته بودند.

من زیر اون پست شعر سنگ رو از سجاد افشاریان نوشتم و از اون موقع شده نقل زبونم.

گفتند چرا سنگ

 

گفتند چرا سنگ؟

گفتیم مگر در آن صبح غریب اولین نقش ها و کلمات را اجداد بیابان گردمان بر سنگ تراشیدند؟

مگر کافی نیست که نان مان هنوز از زیر سنگ بیرون می آید و نام مان شتابان می رود که بر سنگ نوشته شود.

سنگ مان را کسی به سینه نزد

و سرمان تا به سنگ نخورد آدم نشدیم

 

من تیکه اولش رو غالب اوقات زمزمه می کنم. خنکای عصر اولین انسان ها و غریبی دنیای اطراف شون و کلاف سردرگم اندیشه های ابتدایی.

این شعر یادآور نوعی زمزمه غم آلود برا منه | هروقت حس و حال چیزی نبود میاد تو ذهنم | به نظرم شاید حالتی تروما گونه داره | از حس اون روزم که اون پست رو گذاشتم هیچ در خاطرم نیست البته | گفتند چرا سنگ...

۲ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

۱۰ : لذت شنیدن ارکستر o fortuna 🎼

امروز رفتم ی جا توی ی بیشه ای و اونجا صدای بلبل و دارکوب میومد 😍 کلی وایسادم دیگه خسته شون شد و حدود ۱۰ اینا هم ی آقایی اومد ظاهرا اون اطراف جالیز داشت و منم چون اون اطراف بلد بودم بی سر و صدا گم و گور شدم.

بعدش هم رفتم ی مزرعه گندم و اونجا ی مار دیدم روحم رفت 🤣 کلی راه رفتم دور زدم و خوشون گذشت. کلی باغ بود و این روزا آلو زیاده

حالا برا اینکه بیشتر خوش بگذره ی ارکست خیلی معروف را باهاتون به اشتراک میذارم.

ارکست O Fortuna از Carmina Burana...

 

 

O Fortuna velut luna

statu variabilis semper crescis

aut decrescis vita detestabilis ♬♫♪

nunc obdurat et tunc curat

ludo mentis aciem ♬♫♪

egestatem potestatem

dissolvit ut glaciem ♬♫♪

Sors immanis et inanis

rota tu volubilis status malus

 

vana salus semper dissolubilis

obumbrata et velata

michi quoque niteris ♬♫♪ 

nunc per ludum

dorsum nudum ♬♫♪

fero tui sceleris

Sors salutis et virtutis ♬♫♪

michi nunc contraria

این منو یاد هیتلر میندازه. اون گردهمایی های بزرگ و اون رزمایش های سربازان رایش... 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

۹ : نگاهی به فیلم آبی بیکران

آبی بیکران کاری از کارگردان نام دار فرانسوی لوک بسون است. بسون این فیلم رو در سال ۱۹۸۸ - ۱۳۶۷ خودمون - در جزایر ایتالیا و یونان ساخته.

بسون اون موقع کارگردانی تازه کار حساب می‌شده و بعدا با ساختن فیلم های دیگه ای مثل لئون حرفه ای و ژاندارک و مجموعه تاکسی رو زبانها افتاده و بیشتری ها فیلماشو دیدن.

ظاهرا بسون خودش عاشق دریا بوده و حادثه ای پیش میاد و نمیتونه دیگه بره غواصی. وقتی فیلنامه آبی بیکران به دستش میرسه شروع میکنه به ی سری تغییرات تو فیلنامه و پرس و جو از اهالی شنا و  غواصان و متخصصان.

میبینه دستکاری فیلنامه نتیجه نداره برا همین بازیگرا رو جمع می کنه و میرن فیلم رو بسازن و اونجا تا جای ممکن حواس شون رو موقع فیلمبرداری و تدوین جمع کنن.

ژان رنو نقش اصلی فیلم رو داره - در نقش انزو - ژان رنو با میمیک و حرکات و فیزیک بدنی طنزگونه و نوعی لجبازی مخصوص خودش فیلم رو از حالت خشکی حاصل از کم دیالوگی بیرون می کشه.

ژان مارک بار - در نقش ژاک - همون شخصیت منزوی و کم حرف خودش رو در سراسر فیلم ادامه میده که یکم زیادیه

اوایل فیلم کودکی دو طرف رو می‌بینیم - هر دو کودک شناگران ماهری هستن - یکی خاص اجتماع و دیگری خاص انزوا .

تا ایکنه پدر ژاک در یک حادثه جمع آوری صدف میمیره و انزو هم شاهد ماجراست. اینجا آغاز جدایی شونه و فیلم برش میخوره و میره به بزرگسالی دو شخص. 

انزو یک رکورددار غواصی عمق بدون کپسوله و ژاک هم برای یک تیم تحقیقاتی غواصی میکنه. انزو میدونه تنها یک رقیب داره اونم ژاک دوران بچگی اش هست. میره سراغ ژاک تا اونو به مبارزه بکشونه.

... - داستان رو دیگه لو نمیدم - ... تو آخر فیلم ژاک ی رکورد غواصی میزنه و انزو موفق نمیشه اونو تکرار کنه و غرق میشه و در اعماق دریا رها میشه. خود ژاک هم تو خواب میبینه که رفته کنار دلفین ها - چند جا هست که فیلم تمایزی بین دلفین ها و ژاک نمی ذاره - برا همین بلند میشه و دل میزنه دریا و میره عمق و خودش رو بین دلفین ها رها می کنه. 

این صحنه آخر یکی از جالب ترین مرگ های آخر فیلم‌هاست. خود کارگردان فیلم رو احتمالا برای دل خودش ساخته - من که خیلی خوشم اومد هرچه از دل برآید بر دل نشیند - و اینکه فیلم یک موسیقی زنده ی سیسیلی و مدیترانه ای گونه داره. کاری از اریک سرا موسیقین فرانسوی و همراه همیشگی لوک بسون. به نظرم این ۱۰۰ دقیقه رو حتی اگر فیلم به دل نشینه آهنگ پشت زمینه و سکانس ها و صحنه ها ارزشمنده. یک موسیقی گرم و دوستانه با یک خط مشی دنباله دار در فیلم.

۵ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

۸ : انجیل های من از امانوئل اشمیت

اسم اریک امانوئل اشمیت رو نمیدونم چرا (میدونم) وقتی دیدم فلسفه و دین اومد تو ذهنم. پس رفتم طاقچه نگاهی انداختم دیدم یک کتاب با تصورات ذهنی من داره.

حالا فلسفه و دین و اینا شاید حساسیت ذهن من و شباهت اسمش با امانوئل کانت و هگل و ... بود.

انجیل های من. کتاب دو بخش هست. شب باغ زیتون و انجیل پیلاطس.

شب باغ زیتون از زبان مسیح روایت میشه تا برسه به اون شب کذایی بر صلیب کردن عیسای ناصری...

انجیل پیلاطس روایت عروج مسیح هست. از صلیب برخواستن (نمیدونم چه کلمه ای انتخاب کنم!) و گم شدن مسیح <نقل از نویسنده> و دنبالش گشتن حاکم رومی اورشلیم یعنی پیلاطس.

...

در طاقچه کاربری از لفظ خزعبلات برای توصیف کتاب استفاده کرده و کاربری از بسیار لذت بردم!!!

من دوبار کتاب رو خونده ام و هر دوبار از کتاب لذت بردم... اتفاقی که خوانش دیگری از اون به نظرم واجبه...

 

۱ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

۷ : منم دلم میخواد برم اسکاتلند...

اسکاتلند زیبا

یک کاربری در سایت دوست داشتنی (طرفداری) این پست رو به اصطلاح اون سایت گذاشته رو دیوارش (دیوار طرفداری).

باورتون نشه من ی اکانت تو طرفداری دارم حدود ۵ سال و نیم عمر داره و کلی نوستالژیکه 🤠 اونجا از شب های بد و خوب فوتبالی حرف زدم. ی طرفدار متعصب بارسایی 

حالا این دوست اونقد قشنگ گفته که منم دوست دارم برم اسکاتلند مزرعه دار شم.

بگذریم. هممم از چی بگم!!! سال تموم شد عملا کارنامه ها رو هم ثبت کردم. به خودم نمره بدم ۶ - ۶.۵ تا ۷ میدم.!!! بسیار سرسخت و حوصله زیاد و شور زیادی داره کلاس اول. عملا کلی انرژی میخواد که ۵ ساعت یک نفس با تازه نفس های تعلیم و تربیت سرشاخ بشی. 

سال دیگه؟ نمی دونم و فعلا تابستون داغ در پیشه. من با انیمه آشتی کردم و انیمه سگ های ولگرد بانگو رو تا وسطای فصل سه دوست داشتم. 

کتاب نخوندم این چندمدته و درگیر ارشد بودم. ترم ۲ روانشناسی عمومی. به شدت سخت و ناتحمل. خیلی خیلی وقت میخواد با نوروسایکولوژی و روانشناسی شخصیت و ... ارتباط بگیرم و عملا من طفل بازیگوش.

اما تابستون داغ! ی برنامه جالب دیدم که ظاهرا دو هفته ای هست. دوره پاراگلایدر در گچساران. به نظرم خیلی جالبه ولی فکر نکنم بتونم از هزینه های احتمالی اون بربیام و خب گزینه های هزینه برداری مثل دندون پزشکی تو اولویته برام. 

پ.ن؛ کم می نویسید. انگار امتحان نهایی ها رو خیلی جدی پیگیرید. ی خاطره بگم و ختم کلام. من سال دیپلم فیزیک شدم ۱۷.۲۵ و تو منطقه مون بالاترین نمره بودم 😂. حالا ۱۷ نمره حساب نمیشه ظاهرا

۶ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

6 : ملاقات خصوصی با یک نویسنده

به نظرم تیتر خود خبر می دهد از سر درون.

چند وقت پیشا، در اینستاگرام می چرخیدم که خبر مرگ یک نویسنده ای را خوندم و اون صاحب پیج آرزو می‌کرد قبل از مرگ اون نویسنده با همدیگه می نشستن و گپ گفتی با هم می کردن. 

من فکر کردم اگر واقعا این فرصت گیر من بیاد چکار می کنم؟ و کدوم نویسنده رو انتخاب می کنم که باش چای بخورم 🫢؟

راستش بین نویسنده هایی که هنوز نفس می کشند من از خیلی قبل ها تصمیمم را گرفته ام. اگر انتخابی برام باشه دوست دارم برم ترکیه و اورهان پاموک نویسنده شاخص ترکیه رو ببینم. پاموک در سال ۲۰۰۶ جایزه نوبل رو برده و من بسیار از نوشته هاش خوشم میاد.

کتاب هاب اورهان پاموک

در بین نویسنده های دار فانی وداع گفته هم که بخوام نامی ببرم، قطعیتی مثل زنده ندارم. ولی به نظرم جان اشتاین بک (با توجه به اینکه من کتاب های نویسنده های انگلیسی زبان رو دوست دارم)[چرا؟ میگم*] باید ملاقات شگفت انگیزی باشه.

اشتاین بک در نوجوانی سراغ مون میاد با دو کتاب موش ها و آدم ها + خوشه های خشم. ولی من ترجیحم شرق بهشت هست با یک تم وسترن [همون غرب وحشی سینما] کتابی که به غایت میگم خوشحالم که تایم تعطیلات نوروزم رو پر کرد.

در علاقیاتم ترجیحات شخصی را لحاظ کردم و به نظرم باید نویسنده ها را ببریم تو قطار با مقصد سفر دور دنیا. تا شیره جون و ثمره عمرشون را بشه چشید وگرنه یک فنجان چای با محبوب بیشتر می چسبه تا یک نویسنده از بلاد کفر با زبان فرنگی.

خیلی خلاصه بگم دو انتخاب من اورهان پاموک زنده و مرحوم جان اشتاین بک هستن...

*پانویس : نویسنده های انگلیسی را به این خاطر دوست دارم که زبان شون مرجع هست و هر مترجمی بخواد کارشون رو به فارسی ترجمه کنه روون تر ترجمه می کنه.

۹ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
یک فارغ التحصیل تربیت معلم که از شانس عجیبم، سال اول کلاس اول درس میدم. اسم وبلاگ هم اقتباسی از اسم کتاب سوکورو تازاکی بی رنگ نوشته هاروکی موراکامی است. 📚 📚
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان