6 : ملاقات خصوصی با یک نویسنده

به نظرم تیتر خود خبر می دهد از سر درون.

چند وقت پیشا، در اینستاگرام می چرخیدم که خبر مرگ یک نویسنده ای را خوندم و اون صاحب پیج آرزو می‌کرد قبل از مرگ اون نویسنده با همدیگه می نشستن و گپ گفتی با هم می کردن. 

من فکر کردم اگر واقعا این فرصت گیر من بیاد چکار می کنم؟ و کدوم نویسنده رو انتخاب می کنم که باش چای بخورم 🫢؟

راستش بین نویسنده هایی که هنوز نفس می کشند من از خیلی قبل ها تصمیمم را گرفته ام. اگر انتخابی برام باشه دوست دارم برم ترکیه و اورهان پاموک نویسنده شاخص ترکیه رو ببینم. پاموک در سال ۲۰۰۶ جایزه نوبل رو برده و من بسیار از نوشته هاش خوشم میاد.

کتاب هاب اورهان پاموک

در بین نویسنده های دار فانی وداع گفته هم که بخوام نامی ببرم، قطعیتی مثل زنده ندارم. ولی به نظرم جان اشتاین بک (با توجه به اینکه من کتاب های نویسنده های انگلیسی زبان رو دوست دارم)[چرا؟ میگم*] باید ملاقات شگفت انگیزی باشه.

اشتاین بک در نوجوانی سراغ مون میاد با دو کتاب موش ها و آدم ها + خوشه های خشم. ولی من ترجیحم شرق بهشت هست با یک تم وسترن [همون غرب وحشی سینما] کتابی که به غایت میگم خوشحالم که تایم تعطیلات نوروزم رو پر کرد.

در علاقیاتم ترجیحات شخصی را لحاظ کردم و به نظرم باید نویسنده ها را ببریم تو قطار با مقصد سفر دور دنیا. تا شیره جون و ثمره عمرشون را بشه چشید وگرنه یک فنجان چای با محبوب بیشتر می چسبه تا یک نویسنده از بلاد کفر با زبان فرنگی.

خیلی خلاصه بگم دو انتخاب من اورهان پاموک زنده و مرحوم جان اشتاین بک هستن...

*پانویس : نویسنده های انگلیسی را به این خاطر دوست دارم که زبان شون مرجع هست و هر مترجمی بخواد کارشون رو به فارسی ترجمه کنه روون تر ترجمه می کنه.

۹ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

اینستاگرام سروش صحت؛ ی جور دیگه

واقعیتش نمی خواستم تا ۱۳ بدر پستی بذارم. ولی لزوم و قشنگی این کار باعث شد که بیام و بنویسم

سروش صحت به نظرم همه بشناسیم دیگه. همون نویسنده و کارگردان سینما و تلوزیون. ی پیج اینستاگرام داره که داخلش داستان هایی می نویسه درباره آدما و تاکسی و اجتماع و ... 

این بار ی قصه گذاشته چند قسمتی درباره پسر و دختری به نام بیتا. قصه قشنگی بود به نظرم قلم سبز سروش صحت ساعت ها آدم رو داخل پیجش پابند می کنه. (خودتون داخل اینستاگرامش اونو بخونید من یک قصه دیگشو نقل می کنم)

یک جور دیگر

کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده بودم، یک ماشین شخصی مسافرکش جلوی پایم ایستاد. راننده پرسید: «کجا؟» گفتم‌:«منتظر تاکسی هستم.» راننده گفت: «من هم مسافرکشم، بیا بالا.» گفتم: «ببخشید ولی من حتما باید سوار تاکسی بشم.» راننده گفت: «چه فرقی داره؟» گفتم: «آخه من قصه‌های تاکسی را می نویسم، برای همین باید سوار تاکسی بشم.» راننده مسافرکش خندید و گفت: «ما هم قصه کم نداریم، بیا بالا.» با دلخوری سوار شدم. راننده مسافرکش نگاهم کرد و گفت: «اگه همیشه از یه راه میری یه روز از یه راه دیگه برو... اگه همیشه صبح‌ها دیر بیدار میشی یه روز صبح زود پاشو، اگه هیچوقت کوه نرفتی، یه روز برو کوه ببین اونجا چه خبره، یه روز غذایی را که دوست نداری بخور، یه بار اون جایی که دوست نداری برو، گاهی پای حرف آدم‌هایی که یه جور دیگه فکر می کنن بشین و به حرف‌هاشون گوش بده، گاهی یه جور دیگه رو هم امتحان کن.»‌

 راننده دیگر چیزی نگفت و من خوشحال بودم که این هفته سوار ماشین دیگری شده بودم.

پیج اینستاگرامش ؛ Sehat_Story

۲ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

4 : ماشین زمان هاوکینگ در کلاس اول

چند وقت پیشا در کتاب علوم کلاس اول [از بچه ها] پرسیده بود که به نظرتون تا حالا چه ابزار یا وسیله ای اختراع نشده؟!! 

بچه ها ربات های پرنده و تبدیل شونده و گربه سخنگو می گفتن و منم هنگ 🫥 که بابا اینا دیگه خیلی قدیمی شدن و برید بالاتر توی ابرا.

خلاصه در یک تز روشن فکرگونه اومدم براشون ایده ماشین زمان استیو هاوکینگ مرحومُ پیش کشیدم.

بهشون گفتم فکر کنید ی چیزی شبیه سفینه فضایی یا اصلا آسانسور اینجا تو حیاط مدرسه باشه، شما برید داخلش و دکمه را بزنید و یک لحظه بعد خونه تون باشید.

ماشین زمان

یا ی ثانیه از خونه تون بیاید مدرسه به جا اینکه بیست دقه راه رو بیاید مدرسه. یا خواستید ب جای ی روز ، ی لحظه برید مشهد و ی لحظه برگردید خونه تون.

تصورش هم برا این پانداهای تنبل کلاس من خوش بود دیگه فکر کن خود اون ماشین زمان چقد شگفت انگیز باشه و چقد دست نیافتنی...

خوشبحال آیندگان که قراره ماشین زمان ببینن 😇

۶ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

3 : بهار ، انیمه ، مانگا و مَثَلِ تخم مرغ

هفته دوم اسفند هم داره تموم میشه و با وضع هوا و بارندگی های رگباری و هوای خوب دیگه خبری از کاپشن و بلوز و اینا نیست. نهایت ی بافت کارو درمیاره.

غالب دانش آموزان کلاس اولی این موقع سال دیگه باید فراتر از متن های کتاب درسی را بخونن و آبدیده شن. هستن کسایی هم که نتونن.

برای اولین بار در عمرم انیمه دیدم. اونم انیمه درباره ی بازی به اسم شوگی. من طرفدار سریال های امپراتوری کره ای ام ولی خب از BTS و Black Pink چیزی دستگیرم نمیشه. 

تجربه انیمه دیدن ؛ انیمه ای که دیدم اسمش March comes in like a lion بود. تم نوجوانی داشت ولی با حال بود. بیشترین زجر من صداست، حقیقتا درک نمی کنم تلفظ و حجم صدای کره ای ها، ترک ها و ژاپنی ها در فیلم یا سریالاشون. 🦁

Gatsu no lion

صدا رو رو کمترین میزان میذارم و با زیرنویس کارم راه میفته. انیمه هه خوب بود و منو راضی کرد، به نظرم بتونم انیمه های دیگه ای هم ببینم و با انیمه کنار بیام. و تجربه مانگا!!! فکر نکنم بتونم انگلیسی درک کنم. باید فکری به حالش کنم.

انیمه بعدی ؟ Attack On Titan فکر کنم.اونم برای تعطیلات عید که وقت دانلود و تماشا باشه.

اما مثل تخم مرغ نقل شده در منطقه ما زمین داری بوده به اسم مشهدی عبدالعزیز ، این جناب ملاک ۱۵ تا کارگر می گیره تا کار زمینش رو بکنن. 

کارگر ها در زمینش مشغول میشن به کار، این عبدالعزیز خان هم هر روز ۱۵ تا تخم مرغ اضافی جدا میذاشته برا کارگرا.

در طول روز هر جای خلوتی کارگری رو می‌دیده وعده می داد بهش که اگه خوب کار کنی تخم مرغ اضافه برا صبحونه ات میدم. خلاصه با این حقه ۱۵ تا کارگر رو تا حد ممکن کار می‌کشیده.

بعد چند روز کارگرا کارشون تموم میشه و میرن برای ی نفر دیگه کار کنن ، میبینن خبری از تخم مرغ نیست و صبحونه شون نصفه است.

یکی یکی میرن پیش صاحبکار جدیده بهش میگن اگه تخم مرغ بدی برات بیشتر کار کنم. صاحبکار هم شصتش خبر میشه. صبح روز بعد که روز آخر کارش بوده میره پشت سر کارگرا بهشون میگه ماشالله ولی الله خاگی* شیر بگوم صفی خاگینه ای و صد ماشالله هاشم خاگ مرغی و ... 

از اون به بعد قصه فلانی خاگی شده افتاد سر زبونا که یعنی طرف رشوه ای شده تا باج ندی کار نمی کنه > مخصوصا بچه ها

* خاگ در لهجه لری ما یعنی تخم مرغ

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

2 : معلم ، شایستگی دیجیتال و اسکرچ

طرحی در برخی مدارس اجرا میشه به نام طرح شایستگی های دیجیتال که استفاده های صحیح و نحوه استفاده از برخی نرم افزار های الکترونیکی که تا اون سن خیلی کمتر استفاده کردن را به دانش اموزا یاد میده.

یکی از اون برنامه های جالب برنامه اسکرچ یا اسکرچ جونیور هست که در واقع آموزش برنامه نویسی (به نظر من انیمیشن سازی) یا بازی سازی برای کودکان هست. [کدها به صورت بلوک هایی با قابلیت drag & drop هستن]

اسکرچ برای دانش آموزان

تا پارسال در مدارس مجری، معلمان نقش راهنما را داشتن و دانش آموزان مجری طرح بودن. (هر سال طرح جلو میره کار مدارس مجری طرح سال های قبل باید بهتر از مدارس جدید باشه)

چند مدت قبل که در آپ منطقه ما جلسه گرفته بودن برای معلمان مجری طرح، من در اون جلسه گفتم شما گام های اسکرچ را ابتدا برای معلمان اجرا کنید بعد اون می تونیم طرح را بهتر برای دانش آموزان اجرا کنیم. (گفتن دست ما نیست اینکارا :) 

حالا فهمیدن که تا وقتی معلمای مجری طرح خودشون با اسکرچ کار نکنن نمی تونن روی بچه ها تاثیر بگذارن. از اواسط بهمن، رو آوردن به آموزش و پیاده سازی اسکرچ برای معلما و مجری های طرح.

کار جالبیه طراحی با بلوک های اسکرچ. پیچیدگی آنچنانی نداره ولی بدون آموزش طراحی کردن باش سخته یکم و خب اولاش گیج می کنه ادمو.

چندتا ایراد هم داره ؛ شخصیت ها ثابت هستن و حرکات ریز ندارن. و اینکه امکان ارسال اون طرح نیست و باید صحنه اسکرچی که ساختن رو رکورد کنن و بفرستن تو گروه معلم ببینه چی کردن.

ی دید بلند مدت و مثبته، به نظرم خوبی اصلیش اینه اسکرچ جونیور رو میشه روی موبایل نصب کرد

و کاملاً رایگان میشه باش کارای خفن کرد. 

خود ساختن ها باعث غرور بچه ها میشن.

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

1 : سلام! بیوگرافی، امروز و دیگر چیزها

سلام. من آموزگار کلاس اول یک مدرسه روستایی ام و ۲۶ شاگرد عجیب و غریب دارم.

امروز اول اسفند بود و من امروز در فارسی تا نشانه ج درس دادم. این نشانه ها اونقدر زیادن که تا اردیبهشت هم تمومی ندارن.

وسط آبان تا اول اسفند بیست و پنج تا نشانه را یاد گرفتن که به نظرم عجیب مغز آکبند گنجایش چه چیزها داره

سه ماه و نیم و ۲۵ نشانه :)

ریاضی هم که نگم براتون، چقد سخته ۱۱ تا ۱۹ را تو مخ دانش آموز کردن. از بس گفتم نوزده یعنی ی ده تایی و نه تا یکی و چهارده یعنی ی ده تایی و چهار تا یکی که دیگه رد دادم.

زنگ استراحت هم تو راهرو ی کلاس پنجمی ماه های میلادی را پرسید ؛ منم گفتم ژانویه فوریه ، مارس ، آوریل ، می ، ژوئن 

باورتون نشه شاید نمی دونستم که تو ابتدایی همزه رو کرسی را ندیدن اصلا :} 

دیگه با زور و التماس نوشت ، که رسیدیم ماه بعدی ژوئیه :( بازم همون مکافات و در این بین دم دفتر بودیم که در دفتر هم باز شد و ماه هشتم را گفتم اوت و معلم کلاس پنجم گفت اَگوست *_* 

دیگه به سپتامبر و اکتبر و نوامبر و دسامبر نرسید که ببینم میتونه مبر  آخر این ماه ها رو بنویسه یا نه

۵ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف
یک فارغ التحصیل تربیت معلم که از شانس عجیبم، سال اول کلاس اول درس میدم. اسم وبلاگ هم اقتباسی از اسم کتاب سوکورو تازاکی بی رنگ نوشته هاروکی موراکامی است. 📚 📚
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان