گفتند چرا سنگ...

از اونجایی قصه رو شروع کنم که من سال ۲۰۱۹ در اینستاگرام یک اکانتی ساختم و البته هنوز دارمش. این روزا دارم کمی از تعداد ۴۰۰ فالورام کم میکنم که یکی از اولین پستهام رو دیدم..

اون پست یک سری سنگ بودن که با حالتی کلاژ گونه شکل آدم های مسرور رو ساخته بودند.

من زیر اون پست شعر سنگ رو از سجاد افشاریان نوشتم و از اون موقع شده نقل زبونم.

گفتند چرا سنگ

 

گفتند چرا سنگ؟

گفتیم مگر در آن صبح غریب اولین نقش ها و کلمات را اجداد بیابان گردمان بر سنگ تراشیدند؟

مگر کافی نیست که نان مان هنوز از زیر سنگ بیرون می آید و نام مان شتابان می رود که بر سنگ نوشته شود.

سنگ مان را کسی به سینه نزد

و سرمان تا به سنگ نخورد آدم نشدیم

 

من تیکه اولش رو غالب اوقات زمزمه می کنم. خنکای عصر اولین انسان ها و غریبی دنیای اطراف شون و کلاف سردرگم اندیشه های ابتدایی.

این شعر یادآور نوعی زمزمه غم آلود برا منه | هروقت حس و حال چیزی نبود میاد تو ذهنم | به نظرم شاید حالتی تروما گونه داره | از حس اون روزم که اون پست رو گذاشتم هیچ در خاطرم نیست البته | گفتند چرا سنگ...

۲ نظر ۸ دوست داشتم ۰ نه مخالفم
علیرضا ..
۰۷ مرداد ۱۴:۴۵
گفتند چرا سنگ ببوسی؟ گفتم
جای قدم فرشتگان می‌بوسم...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
یک فارغ التحصیل تربیت معلم که از شانس عجیبم، سال اول کلاس اول درس میدم. اسم وبلاگ هم اقتباسی از اسم کتاب سوکورو تازاکی بی رنگ نوشته هاروکی موراکامی است. 📚 📚
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان