لمس لهستان با کتاب بچه های سبز

کتاب بچه‌های سبز نوشته خانم اُلگا توکارچوک نویسنده‌ی لهستانی تبار هست. داستان کتاب در سرزمین سرد و مرطوب مادری، یعنی لهستان در یک فضای موهم و عجیب اتفاق میفته.

کتاب بچه‌های سبز ترجمه کاوه میرعباسی 

سبک روایی کتاب به صورت اول شخص نقل میشه (از زبان دکتری فرانسوی به نام دیویسون) و سبک ادبی نوشته به نقل از طاقچه رئالیسم جادویی هست. 

چیز عجیبی در کتاب نیست. نویسنده (که اتفاقا یکی از نویسندگان مطرح لهستانی هست) سعی کرده بخشی از تاریخ واقعی کشورش رو وارد یک فضای سورئال کنه و به نظر من جوانب اساطیر گونه ای خلق کنه.

فضای جنگلی، سرد و بچه‌های سبز که مثل خزه آفتاب می‌خورن به نظرم خودش مزید بر این نکته هست که لهستان هم اسطوره نیاز داره.

[نمیدونم چرا در نظرات طاقچه کاربران از کلمه "مفاهیم فلسفی" برا توصیفش گفتن]

این اسطوره های پولشی polish نه تنها وجه ایزدی و خدایی وایکینگ‌های اسکاندیناوی رو ندارند بلکه از ایزد بی‌خبرن و آرمان‌های کمونیستی زمان کودکی خانم توکارچوک هم در وجودشون رخنه کرده.

خود خانم توکارچوک مدتی روانشناسی کار کرده و تحت تاثیر کهن الگوها در اغلب آثارش این اسطوره سازی یا اسطوره یابی ها (شاید یک ادبیات شفاهی فولکلور در میان باشه) رو زیاد می‌بینیم.

کتاب دیالوگ محور نیست. کمتر شخصیت زنانه ای می بینیم و باید از فضای یخ‌زده داستان خوشتون بیاد که همراهی کنید داستان رو. اون بخش اسطوره ای آخر کتابه و اوایل کتاب احوالات پادشاه لهستان و وضع تاریخی تقریبا ۴۰۰ سال گذشته شون رو روایت میکنه (احتمالا حتی تاریخ رو عوض کرده) تا برسه به پسر و دختر سبز.

داستان برشی نداره و حوادث پیوسته هستند، نویسنده در این حجم کم روایتی کامل رو تونسته بگنجونه که قابل تحسینه و زیاد دستش رو داخل سوراخ سمبه نمی کنه. خودم چون نویسنده لهستانی و از جمع نوبلی ها بود خوندم که داستان جالب بود.

کتاب بچه‌های سبز - الگا توکارچوک

داستان حدود ۹۰ صفحه هست. با ترجمه قابل کاوه میرعباسی در طاقچه بی نهایت می تونید پیدا کنید و بخونید. 

مترجم [یا ناشر] در توصیف این کتاب از برج بابل سخن رانده که منظورش آشنایی با رمان و زبان سایر ملل هست. میگن مردم قدیم بابل جمعیت شون زیاد شد و ممکن بود پراکنده شن. چون از این می‌ترسیدند برجی ساختن که انسجام شون حفظ بشه و با هم به بهشت برن. ولی خدا از اون برج پایین اومد و بین اونا زبان های گوناگونی انداخت تا حرف هم رو نفهمند و از هم فاصله بگیرن و در زمین پراکنده شن.

پ.ن.۱ ؛ کار ما هم شده کلا نقل کتاب و فیلم و فاش کردن spoil شون

پ.ن.۲ ؛ احتمال زیاد این کتاب رو نخوندید، حتما بخونید چون تایم کمی میخواد و مترجم کی بهتر از آقای عباسی.

پ.ن.۳ ؛ خانم توکارچوک هنوز مانا هست، داستان می نویسه و سال ۲۰۱۸ جایزه نوبل ادبیات برده.

اگر کتاب رو خوندید ‌و این توصیفات من اضافی یا اشتباه بودن بگید تا اصلاح کنم.

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

انجام چالش دستخط

از طرف علیرضا a-g80 خودمون دعوت شدم به چالش دست خط  + Amir

هیچوقت فکر نمی کردم با دست چپ بنویسم. یک جا خوندم جراح ها باید هر دوتا دست شون مثل هم کار کنه 🤐 نمیدونم جدی بود یا شوخی.

چالش دستخط با دست دیگر

متن انتخابی من از نمایشنامه تراژدیک لیرشاه اثر شکسپیر هست که میخوام بخونمش.

لیر شاه روایت پادشاه پیری است که مقابل خانواده اش قرار می گیرد.

پادشاه مغروری که روزی از سه دخترش می خواهد که علاقه خود را به پادشاه ابراز کنند.

...

لیر : به این جوانی و سنگ دلی

کوردلیا : به این جوانی و پاک دلی.

پ.ن.۱ ؛ بین کتاب های هملت، ژولیت و رومئو و مکبث، هملت بهترین بوده. حالا ببینیم لیرشاه کجای این لیست می ایسته‌.

پ.ن.۲ ؛ دعوت کنیم از آقای سه نقطه، نارسیس، خانم بهی ستوده، ماهی نیلی و عارفه که بیان با دست غیر تخصصی شون یک متن رو بنویسند. علی کامپیوتر ۱۲۳ و هدایت شما هم دعوتید

۱۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

گفتند چرا سنگ...

از اونجایی قصه رو شروع کنم که من سال ۲۰۱۹ در اینستاگرام یک اکانتی ساختم و البته هنوز دارمش. این روزا دارم کمی از تعداد ۴۰۰ فالورام کم میکنم که یکی از اولین پستهام رو دیدم..

اون پست یک سری سنگ بودن که با حالتی کلاژ گونه شکل آدم های مسرور رو ساخته بودند.

من زیر اون پست شعر سنگ رو از سجاد افشاریان نوشتم و از اون موقع شده نقل زبونم.

گفتند چرا سنگ

 

گفتند چرا سنگ؟

گفتیم مگر در آن صبح غریب اولین نقش ها و کلمات را اجداد بیابان گردمان بر سنگ تراشیدند؟

مگر کافی نیست که نان مان هنوز از زیر سنگ بیرون می آید و نام مان شتابان می رود که بر سنگ نوشته شود.

سنگ مان را کسی به سینه نزد

و سرمان تا به سنگ نخورد آدم نشدیم

 

من تیکه اولش رو غالب اوقات زمزمه می کنم. خنکای عصر اولین انسان ها و غریبی دنیای اطراف شون و کلاف سردرگم اندیشه های ابتدایی.

این شعر یادآور نوعی زمزمه غم آلود برا منه | هروقت حس و حال چیزی نبود میاد تو ذهنم | به نظرم شاید حالتی تروما گونه داره | از حس اون روزم که اون پست رو گذاشتم هیچ در خاطرم نیست البته | گفتند چرا سنگ...

۲ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

۱۰ : لذت شنیدن ارکستر o fortuna 🎼

امروز رفتم ی جا توی ی بیشه ای و اونجا صدای بلبل و دارکوب میومد 😍 کلی وایسادم دیگه خسته شون شد و حدود ۱۰ اینا هم ی آقایی اومد ظاهرا اون اطراف جالیز داشت و منم چون اون اطراف بلد بودم بی سر و صدا گم و گور شدم.

بعدش هم رفتم ی مزرعه گندم و اونجا ی مار دیدم روحم رفت 🤣 کلی راه رفتم دور زدم و خوشون گذشت. کلی باغ بود و این روزا آلو زیاده

حالا برا اینکه بیشتر خوش بگذره ی ارکست خیلی معروف را باهاتون به اشتراک میذارم.

ارکست O Fortuna از Carmina Burana...

 

 

O Fortuna velut luna

statu variabilis semper crescis

aut decrescis vita detestabilis ♬♫♪

nunc obdurat et tunc curat

ludo mentis aciem ♬♫♪

egestatem potestatem

dissolvit ut glaciem ♬♫♪

Sors immanis et inanis

rota tu volubilis status malus

 

vana salus semper dissolubilis

obumbrata et velata

michi quoque niteris ♬♫♪ 

nunc per ludum

dorsum nudum ♬♫♪

fero tui sceleris

Sors salutis et virtutis ♬♫♪

michi nunc contraria

این منو یاد هیتلر میندازه. اون گردهمایی های بزرگ و اون رزمایش های سربازان رایش... 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
یک فارغ التحصیل تربیت معلم که از شانس عجیبم، سال اول کلاس اول درس میدم. اسم وبلاگ هم اقتباسی از اسم کتاب سوکورو تازاکی بی رنگ نوشته هاروکی موراکامی است. 📚 📚
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان